چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا یغمایی. عمامه های سرخ. به یاد دکتر زهرا بنی یعقوب

عمامه های سرخ
اسماعیل وفا
در انده دکتر زهرا بنی یعقوب
سی و یک اکتبر دو هزار و هشت

نه سبز
نه سپید
نه تاریک
عمامه های سبز و سیاه و سپید را
از کله های خود بگشائید
عمامه های سرخ بپیچید
عمامه های سرخ بیچید
عمامه های سرخ بپیچید
عمامه های خیس، که خون میچکد از آن
زیرا که دیرگاهیست
دریای خون مردم ایران
از سنب و ساق وزانو و دست و دهانتان
بگذشته و به فرق رسیده است
نه سبز
نه سیاه
نه تاریک
عمامه های سرخ بپیچید... ا

پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا یغمایی. در ستایش ارتداد

در ستایش ارتداد
اسماعیل وفا یغمایی
سی اکتبر 2007

آه اگر بدانید و بدانند
مرتدان زیباترین خدا پرستانند
آنان که تاریکی آسمان را بر نمی تابند
چون آذرخشی درخشان
و آنان که درنگ وسکوت را شایسته ایمان نمی شناسند
چون تندری خروشان
تکاوران آشفته یال صخره کوب فرا رونده
بیزار و اندوهگین از گله نشینی گاوان و گوسفندان
جویندگان راهی نو تا آسمانی تازه و خدائی
که ارتداد راه است
فراتر از معابر فرسوده و فرساینده
و آه اگر ارتداد نبود،اگر ارتداد نبود
نه دریچه ای بود و نه دری
نه آسمانی و نه بال پروازی
نه تندری که سکوت فرسوده را بشکند
نه آذرخشی که ظلمت را بسوزد
نه نسیمی، توفانی
که این همه عفونت را بروبد
و ما می ماندیم وجهانی
که در پوسیدگی پایدار می پوسید
و جمجمه هائی که در آن ظلمت بی زوال می چرخید
آه اگر بدانید و بدانند
مرتدان زیباترین خدا پرستانند…

اسماعیل وفا. نماز شب



نماز شب
اسماعیل وفا یغمائی
سی اکتبر دو هزار و هشت

نماز گزاران
دیریست نمازشان را
به درگاه خدا، ادا کرده اند
و به سفر رفته اند
امام اما با چشمهای بسته همچنان در نماز است
با چشمهای بسته که شب و ستاره ها در آن آرمیده اند
غافل از آنکه دیریست
خورشید در آسمان و آدمیان و زمان دمیده است
و ساعتها گذشته است
وروزها و هفته ها گذشته است
و ماهها گذشته است
و سالها گذشته است....ا

شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۷

در خلوت زاهدان اثنی عشری.رباعیها. اسماعیل وفا یغمائی



در خلوت زاهدان اثنی عشری
ای دوست اگر تو هم به غفلت گذری
هشدار که«عین»عشری«حا»نشود
چون شیخ شود عالم اثنی حشری
******
زآن پیش که خلق کوبدت سر بر سنگ
با شعر بر آورم ز نامت صد ننگ
تنها نه زنام تو که از آئینت
این معجزه ی دروغ صد گله دبنگ
***
الدنگ تر از تو، دانی ای شیخ کجاست؟ا
آنکس که هنوز در پی این رؤیاست
کز بعد چنین سیاهی سی ساله
آئین تو رهگشای راه فرداست
***
هر چند که از پایه، تو بی آئینی
آئین تو عین تو، تو عین دینی
دو آینه اید ، رو به رو،در این دو
دین روی تو و تو روی دین می بینی
***
حاشا که خدا،خدای شیخان باشد
هر چند که نام او به قرآن باشد
گر اوست خدا بگو به من ای زاهد
با او چه نیاز،هان! به شیطان باشد
***
ایران اگر از دین تو جارو گردد
گر این همه ارتجاع پارو گردد
اسرار چنین تنقیه تاریخی
روشن شود ونتایجش رو گردد
بیست و پنجم اکتبر دو هزار و هشت

سه‌شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۷

مزموزما جهانست با آیه های روشن

 غزل
اسماعیل وفا یغمائی
بیست ویکم اکتبر دو هزار و هشت

چون می حرام گشته، ما در پی شرابیم
چون دین شیخ از بن،منگ می و خرابیم
ای مومنان بدانید، ما خیل ملحدانیم
دور از طریق شیخان، فارغ ز منجلابیم
بی خانمان چو بادیم، سرگشته همچو ابریم
در زندگانی آتش، در مرگ بو ترابیم
این ارتفاع کاین دین، ما را حواله فرمود
ارزانی غرابان،یا شیخ! ما عقابیم
آنسوی کفر و ایمان، ما راست دشت پرواز
بگذار تا بگویند،گمگشته در سرابیم
بهر خدا رها کن ، ما را به راه باطل
کزبوی مذهب تو، ما در پی گلابیم
چون مسند صداقت، بالاتر از شهادت
در راه صدق باری،فارغ ز هر نقابیم
پیغمبران خویشیم، فارغ ز هر رسالت
در عالم حقیقت بیرون ز هر حجابیم
نی خوانده خط انجیل،نادیده طرح تورات
نی رفته راه قرآن، بی دین و لاکتابیم
مزمور ما جهان است، با آیه های روشن
اومنعکس به ما شد، مااندراو به تابیم
بی مسجد و کنشت ایم،بی دیر و بی کلیسا
نی از ابو قریشیم، نی از بنی کلابیم
نی درپی اذانیم، نی بانگ شاد ناقوس
ما بندگان بانگ چنگ و دف و ربابیم
با ساغری لبالب، گرد خمیم چرخان
وندر طواف باده، مستانه میشتابیم
حاجی ز کثرت زر، شد واجب الزیاره
وز کثرت خماری ما واجب الشرابیم
حاجی به گرد کعبه،چرخان و می طوافد
ما گرد روی و موی معشوقه می ثوابیم
هان بوسه بر لب یار، به یا که بر رخ سنگ
یارب سؤال خود را دیریست بی جوابیم
راه صواب رفتن، عین خطای ما بود
اندر ره خطا نک،اندر پی صوابیم
ما در خدا نهانیم، در ماست او پدیدار
بنگر
«وفا» که اینک نابیم، ناب نابیم

اسماعیل وفا.وخدای بهائیان

و خدای بهائیان است
اسماعیل وفا یغمائی
برای هموطنان ارجمند و شریف بهائی
بیست و یکم اکتبر دو هزار و هشت
چون خورشید
که بر همگان یکسان می تابد
چون ماه
با برفهایش و نقره های همگانی اش
چون رود که همه را سیراب می کند
آدمیان را و پرندگان و جانوران و درختان را
و درختان پر بار کناره آن راه و کوه
در رهگذر پاکیزه ترین بادهای جهان
که هیچگاه نه نام مرا می پرسیدند
و نه آئین مرا، نه نام شهر و سرزمین مرا
و با سیبها و زالزالکهایشان
کوله بار مرا پر میکردند
من خدا را این چنین شناختم
فراتر از بت کوتاه قامت شما
بتی که نام خدا بر او نهاده اید
و زیباترین فرزندان این ملت را
در پایش سر بریدید و سر می برید
و این چنین است خدای من
خدای تمام جهان و مردمان و جانوران و درختان
که خدای کلیمیان است چون کلیمیان را به ستم می کوبید
در معبدشان به نماز می ایستم
و خدای بهائیان است
چون زندگانشان را به جور می کشید
و مردگانشان را به ظلم می آزارید
در محفلشان به نماز خواهم ایستاد
و خدای مسیحیان است
که به زندانشان کشیدید و کشتید
زنار میبندم و ناقوس می نوازم
و خدای زرتشتیان است
که کهن کدخدایان این دیارند و از شما در آزار
هوم خواهم نوشید و آتش خواهم پرستید
و خدای همگان را خواهم پرستید همگان
جز این کژ و گوژ و پست و پلیدی که شما می پرستید
جز این طرار وقیح اجنبی گندناک،خصم شاب و شیخ این میهن
جز این دزد بی شرم عشق و اندیشه
جز این مکنده سیری ناپذیر پروار شونده
جز این نفس و نفس دروغ و دغا و دغل
که تن های ما را درید
و روانهای ما را گزید و مسموم کرد
وه که چه کژ و گوژ و گول و پست و پلیدید
چون خدایتان که خدا نیست
و تردید نکنید تردید نکنید تردید نکنید
که زمین در زیر پایتان خواهد لرزید
زمین در زیر پایتان خواهد لرزید
زمین در زیر پایتان خواهد لرزید
تا بت در هم شکند
تا خدا چون خورشید و ماه بر همگان بتابد
و چون رود همگان را سیراب کند
و چون درختان پر بار کناره آن راه و کوه
در رهگذر پاکیزه ترین بادهای جهان.....ا

دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا. با ملایان

با ملایان
اسماعیل وفا یغمائی
دوازده اکتبر دو هزار و هشت


از خشم مردم جان به در نخواهید برد
حتی اگرچریکها هزار بار خلع سلاح شوند
زیرا هنوز و دیریست هر شب و سی سال
که ارواح غمگین مادران این سر زمین
برگورهای فرزندان مقتولشان
میگریند و لالائی می خوانند
زنده گانی که شما کشتیدشان.

از خشم مردم جان به در نخواهید برد
حتی اگر چریکها هزار بار خلع سلاح شوند
و این سر زمین
از این همه گند و لوش که شمائید
با موج انقلاب و آفتاب شسته خواهد شد
حتی اگر چریکها هزار بار خلع سلاح شوند
از خشم مردم جان به در نخواهید برد.

اسماعیل وفا. پرواز شبانه

پرواز شبانه
اسماعیل وفا یغمائی
دوازده اکتبر دو هزار و هشت
کسی نمیداند
که چگونه پرواز می کنم
هر شب
در زیر ستارگان
فراتر از مرزها و راهبندها
از اینسوی جهان تا آنسوی جهان
در میان باد و ماه و اشک
تا شعرهایم را ببارم و بگریم
بر آبها و خاکها وشنریزه های
بستر رودهای خشک
تا بجویم در تنهاترین کوچه شهری تاریک
کسی را که با کلماتی ایرانی آواز می خواند
تا دست بسایم بر آسمان و ستارگان
و گوش کنم صدای بادهائی را
که به زبان پارسی یا کردی یا ترکی و یا... آواز می خوانند
و تنفس کنم هوائی را که مرا پرورد
و مردمانی را که مرا پروردند
تا بگویم از پس اینهمه سال
دوست میدارم این سر زمین را
و کسی نمیداند
که چگونه پرواز می کنم
هر سپیده دم
از انسوی جهان
تا اینسوی جهان
تا سرزمینی که سر زمین من نیست
تا همچنان هوای غربت را تنفس کنم
و بگویم دوست دارم از پی این همه سال
میهن دور دستم را
کسی نمیداند
که چگونه پرواز خواهم کرد
حتی پس از مرگ
هر شب در زیر ستارگان
فراتر از مرزها و راهبندها

یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا. عاشقانه ساده روشن



عاشقانه ساده و روشن
اسماعیل وفا یغمائی

میپرسی که:1
چرادوستت دارم
و می گویم:1
چون آسمان باید سپیده دم
تمام زمردهای نهانش را اشکار کند
و آسمان باید شبانگاه تمام الماسهای درخشانش را
بر مخمل تاریکش بیاراید
چون مرغ خاکستری شب باید در نیمه شب بخواند
با خاکسترهایش
و خروس در سحرگاه با شعله هایش.1


می پرسی که:
چرا دوستت دارم
و می گویم:
چون ابرها باید ببارند اعجاز شان را
و زمین باید برویاند جادوی زوال ناپذیرش را
چون عقاب باید در آسمان بالهایش را بگشاید
و بز کوهی بر صخره ها سمهایش را بکوبد.


می پرسی که
چرا دوستت دارم
و می گویم
چون نه فیلها، که زنبوران عسل پروردگاران شهدند!
و نه ببرها ،بل گاوان فربه آفریدگاران شیر!
زیرا گربه خفتن را بیشتر دوست می دارد در روز
و سگ بیداری را شب



می پرسی چرا دوستت دارم
و می گویم
چون مردان باید زنان را دوست بدارند به شیدائی
وزنان باید مردان را دوست بدارند با شور
زیرا مردان را و زنان را و کشش جادوئی عشق را
نه قانون مفنگ موقت پر رقت مفتیان
بل همان قانون جاودان بر آورده است
که آسمان را در سپیده دم آبی
و در نیمه شب تاریک خواسته
و خروس را در سپیده دم
و مرغ شب را در نیمه شب به نوا
و ابرها را بارنده
و زمین را روینده
و عقاب را در اسمان
و بز کوهی را بر صخرها
و.........1
میپرسی چرا دوستت می دارم؟1
دوازدهم اکتبر دو هزار و هشت

شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا. اسمان نیز ورق خورده است

آسمان نیز ورق خورده است
اسماعیل وفا یغمائی
  • تنها نه صدای زنجیرها و زندانها
    تنها نه خون شهیدان و اشک اسیران
    تنها نه بادهای سوگوار
    که روزها و ماهها و سالها را ورق زدند
    تنها نه صدای فریاد چریکها و رگبارها
    که در این سی ساله آسمان نیز ورق خورده است
    حتی اگر ذهن تو چون کتابی کهن
    یا مثانه پیری سالخورد که حبس البول خود را گرامی میدارد
    بسته مانده باشد.ا

    مردمان را به شیادی بر رخ من مکش
  • مردمان زیبایند چون همیشه
  • مردمان را در بازارها بخود واگذار
    و بگذار تا تن جهان را بورزند ونو کنند و ورق زنند
    اما آنجا که رندان هوشیار جگر سوخته
    فارغ از اخم و تخم ابلهان سخت سر درمانده
    جان جهان و زمان را به نهان ورق می زنند
    آسمان نیز ورق خورده است
    راههای آسمان نیز ورق خورده است
    و خدای تو اگر چه هنوز در بازارها
    فضا را و ریه ها را ازحجم خود انباشته است
    دیریست سپری شده است
    حتی اگر ذهن تو چون کتابی کهن
    یا مثانه پیری سالخورد که حبس البول خود را گرامی میدارد
    بسته مانده باشد

    نگاه کن
    طلوعی دیگر را
    وصدای ورق خوردن جهان را
    زمین را
    و آسمان را
    چهارم اکتبر 2008

اسماعیل وفا. حدیث نا امیدی و نوامیدی


حدیث ناامیدی و نوامیدی
اسماعیل وفا یغمائی

شایدمن در راه به پایان برسم
به پایان خود و نه پایان راه
اما راه در من به پایان نخواهد رسید
به پایان خود و نه پایان من
و تمام حکایت نا امیدی تو و نو امیدی من این است
که من خود را با تمامت راه مترادف نمیدانم
وتونه خود را در راه
که دریغا دیریست دیریست
راه را در خود گم کرده ای

خسته ام وشاد
و در انتهای خود
ترانه ام را برای رهروان فردا میسرایم
رهروان فردا
بر راه فرداکه در رهروان فردا به پایان نخواهد رسید
چهارم اکتبر 2008.

چهارشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۷

گفتگوی شاعر و پیامبر. اسماعیل وفا

گفتگوی کوتاه شاعر و پیامبر
1
شاعر
من به حقیقت آسمان می نگرم
پیامبر
من به واقعیت زمین
شاعر
ایکاش تو به حقیقت آسمان می نگریستی
پیامبر
وتو به واقعیت زمین
2
پیامبر
من به حقیقت اسمان می نگرم
شاعر
من به واقعیت زمین
پیامبر
ایکاش تو به حقیقت آسمان می نگریستی
شاعر
و تو به واقعیت زمین
اول اکتبر 2008