چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۸۷

ارزو. اسماعیل وفا

آرزو
اسماعیل وفا یغمائی
بوي جوي موليانم آرزوست
ياد يار مهربانم ارزوست
»
آبي پر موج درياي خزر
جنگل مازندرانم آرزوست
نيمه شب كرمان و رود اختران
آن شكوه آسمانم آرزوست
شهر شيراز و زحافظ يك غزل
جامي از پير مغانم آرزوست
يك سفر تا خاك تبريز و سهند
بيشه ستار خانم آرزوست
پرتو مهتاب را بر زنده رود
اصفهان نصف جهانم آرزوست
باز در آن باغ در دشت كوير
آن غروب بيكرانم آرزوست
در ميان راه «جندق» تا به «خور»
بانگ ناي ساربانم آرزوست
« گرمه» و«ارديب»و«خنج»و«دادكين»
«آبگرم» و«مهرجان»ام آرزوست
اي وطن از موج عمان تا ارس
از خزر تا سيستانم آرزوست
آن هواهاي عبير آگين پاك
وآن زمين پرنيانم آرزوست
سوخت دل از سوز درد و داغ خلق
نعره پير و جوانم آرزوست
كاوه را با بيرقي از آذرخش
آرش و تير و كمانم آرزوست
رقص مردم رابه هر كوي و گذر
فارغ از اين و از آنم آرزوست
تا بلرزد خانه ها را سقف و بام
بر زمين رقصي چنانم آرزوست
باربد مردم ز غم دستي بر آر
گوشه جامه دراتم آرزوست
شهرزاد قصه ها بشكن سكوت
يك كلام از آن دهانم آرزوست
كي هزار و يكشب تو در سحر
رنگ بازد آن زمانم آرزوست
تو بگو افسانه ما را كه من
تا بگويم صد زبانم آرزوست
اي وطن چون رزم مردم در رسد
يك جهان آتشفشانم آرزوست 1372

پنجشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا.ولایت فقیه

ولایت فقیه
اسماعیل وفا یغمائی
بیست و هفت نوامبر دو هزار و هشت
هر شب هزار شمشیر
هر شب هزار نطع
در خوابهای من، بیدار می شوند
هر شب،
صدها هزار کشته
با چهره های روشن و تاریک
در اشکهای من پدیدار می شوند
در طول شب، هر شب هزار طبل
هر شب هزار دست بریده بر طبلهای خونین
هر شب هزار شمشیر با کشتگان بی سر خود در رقص
بر چار سوی و شش جهت خوابهای من آوار میشوند
با چشمهای بسته و بیدار می دانم
خوابست و خواب نیست وگر چشم واکنم
باری هزار شمشیر
باری هزار نطع
باری هزار، صدها هزار کشته
و خواب من هنوز بپایان نیامده ست


پنجشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا. ترا دوست دارم ای محبوب.



ترا دوست دارم ای محبوب
اسماعیل وفا یغمائی
دوازده نوامبر دو هزار و هشت
تابلوی ضمیمه از کارهای اسماعیل وفا
ترا دوست دارم ای محبوب
ای معشوق، ای زن
تا نه نیمی از جهان
بل تمام جهان را ، تمام آدمیان
را دوست داشته باشم


ترا دوست دارم ای محبوب
تا تمام زنان را دوست داشته باشم
حتی زنانی که مرا ترک کرده اند
و زنانی که ترکشان گفته ام


ترا دوست دارم ای محبوب
تا طبیعت را
و جان زنانه طبیعت را دوست داشته باشم
طبیعت را که می روید وبارور می شود
طبیعت را که می زاید و میبخشد و میپرورد
چون زنی، مادری، معشوقی، خواهری و یا دختری
طبیعت که ما را چون مادری از آغوش خود بر می آورد
چون زاده می شویم
و طبیعت که ما را در آغوش می کشد
چون میمیریم



ترا دوست دارم ای محبوب
تا صلح را دوست داشته باشم
چون لبخند تو
تا زیبائی و مهربانی را
چون رخسار و گیسوان و دستان تو
تاشعور را
چون اندیشه تو
و تا طعمهای جهان را دوست داشته باشم
چون طعم لبان تو و طعم پوست تو


ترا دوست دارم ای محبوب
تا بتوانم ترا دوست داشته باشم
و بتوانم خود را بشناسم و دوست داشته باشم
ترا دوست دارم ای محبوب
تا بتوانم ببینم و بشنوم
ببویم و لمس کنم و بچشم
تا بتوانم شاعر باشم و خاموش نمانم
و مردان شعرهای مرا
در گوش محبوب خود زمزمه کنند
و زنان را دوست بدارند
ترا دوست دارم ای محبوب....ا

دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا یغمائی. زورق مست



زورق مست(غزل)ا
اسماعيل وفا يغمائى


اى بسا راز پر از شعله كه اندر دل ماست
در دل ماست كه در آتش دل منزل ماست
محرمى نيست كه گوئيم به او قصه، دريغ
آنكه آسانى ما زوست همو مشكل ماست
تا كه از تهمت سجاده كشى پاك شوم
گوشه ميكده ها باده كشى محمل ماست
وآنكه پنداشت ملولم زملامت، اى دوست
به دوچشمان تو سوگند كه او غافل ماست
ما همان زورق مستيم كه هستيم اگر
چشم توفان خروشان جهان ساحل ماست*
اى نمكناز دلآويز كه با نوش لبت
ز ابتدا يكسره آميخته آب و گل ماست
اى كه خال و خط وآنى كه نهان در رخ توست
مرهم اين دل وبر دل نمك و فلفل ماست
گر تو هم زاده ى آن بوسه ى صبح ازلى
تا ابد شورش وعصيان گران حاصل ماست
گيرم اى دوست( وفا) سوخت ولى بعد وفا
هركه از عشق سخن گفت بدان حامل ماست
پانزده اوت 2005 ميلادى
*جهان در اينجا به معنى جهنده

جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا. بی شک که حسین یک سیاه خوبست

چند رباعی
بی شک که حسین یک سیاه خوبست
اسماعیل وفا
ششم نوامبر دو هزار و هشت


قومی مترقصند از برد حسین
جمعی متاسفند بهر مک کین
بشنو تو ز تربت مصدق این بانگ
کای هموطنان راه نه آنست ونه این
****
آزادی اگر میسر آید به سئوال1
مضحک شودا حکایت استقلال
زآمریک اگر بخت وطن باز شود
از بهر چه شه رفت! زبان من لال
***
شاهی داشتیم خوب و امریکائی
بهتر ز همه شهان!!به آن زیبائی
گفتیم که مرده باد! چون نوشیده
با کارتر و فورد و نیکسون، او چائی
***
شاهی داشتیم مثل یک دسته گل!ا
در چند زبان مسلط او چون بلبل
هر جا که سفر نمود او هر شاهی
از بهر شه ما بزدی طبل و دهل
***
شاهی داشتیم! بهتر از هر ملا
در محضر او همه بزرگان دوللا
گفتیم که باید برود زیرا شاه
در پنتاگون،خم شده در پیش سیا
***
حالا چه شده ز بعد سی سال دراز
گویا که نهاده گربه ای بیضه ی غاز
تا غافل از، قدرت ملت به حسین
یا قبله مک کین نهم روی نیاز
***
بی شک که حسین یک سیاه خوبست
خوش هیکل و خوش صحبت و بس محبوبست
اما بخدا نهایتا آملا
از همت ما ، نه آن سیا مغلوبست
***
بر خیز که دست یکدگر بفشاریم
دست از لج و هی منم منم بر داریم
همگام به زیرپرچم ملت خویش
از شب به سحرگاه قدم بگذاریم
***
آزادي ! اي خجسته كار آزادي
نام تو پيام پاك خلقان باشد
نام تو پيام و پرچم اين ميهن
گلبانگ و سرود خاك ايران باشد
***
دانم روزي ز گرد باز آئي
چون موج كبوتران به پرواز آئي
ويرانه كني هر آنچه بند و زنجير
با هر كه شكسته دل تو دمساز آئي
***
آن دم كه به هر گذر بغرد توفان
در يا شود و به پاي خيزد ايران
آن لحظه شود پديد، عريان عريان
زيبائي خلق من ميان ميدان
سئوال یعنی گدائی کردن و سائل یعنی گدا
سه رباعی آخر از سروده های گذشته است

یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا. روزی بر این سرزمین

روزی بر این سرزمین
اسماعیل وفا یغمائی
از کتاب منتشر شده ماه و ساز دهنی کوچک
روزي بر اين سرزمين نسيمي سبز خواهد وزيد
نسيمي فراخ و خنك
كه ذرات نور در آن مي‌غلتند
و بيابان سبز خواهد شد
و چشمةخشك خواهد جوشيد
و پرندگان سنگ شده پرواز خواهندكرد
و خورشيد و ستاره و ماه
از جداول ناشناس رها خواهند شد.
**
روزي بر اين سرزمين
بر تيزه هاي بي رحم هر سنگ
قلبهاي له شده تپيدن آغاز خواهندكرد
و هر رهگذر قلبش را در سينه خود باز خواهد يافت.
روزي بر اين سرزمين
شب
زيباترين شب ، خواهد شكفت
و ماه
بر فراز قله دور دست
ساز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كوچك فراموش شده مرا خواهد نواخت
روزي بر اين سرزمين .
**
از تمام اشكهاي عالم خيسم
واز تمام فرداهاي عالم روشن .

شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۷

اسماعیل وفا. عشق


عشق
اسماعیل وفا یغمایی
اول نوامبر دو هزار وهشت
که بودم
بسی سالها قرنها در کرانی
یکی دشت بی حاصل بی نشانی
به زیر یکی گمشده آسمانی
نه در آن سرودی
نه آواز رودی
نه اندر اجاقی در آن، رقص آتش در آغوش دودی
نه بود و نبودی،
و تو آمدی عاقبت
همچو ابری که لبریزآواز وباران
و باریدی وبنگر اکنون
ز هر گوشه ام جویباری غزلخوان
و آغوش من ای گل از معجز عشق
بهاران و روییده در آن
هزاران گلستان.