چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

تا ترا بنگرم. اسماعیل وفا


تا ترا بنگرم

اسماعیل وفا
بخش پنجم از منظومه منتشر شده بر اقیانوس سرد باد
پرتره کار اسماعیل وفا.می دو هزار و نه


قوي سپيد!
آواي خروشان تارها!
بارش ترانه ها!
بنفشه و سوسن وحشى!
حضور پرنده ى مهتاب!
پرسه ى قاصدك ها!
اعجاز شبنم!
كجائي تو؟.

تا ترا بنگرم
[با گرماى خونت
و سرشارى پيكر خفته ات ، چون جهانى تاريك]
با دستهايم نگريستن را آموختم،
و ترا گريستم با لبانم
[ سرشار ستاره هاي سوزان ].
به جستجوى توچشمانم را تا هر دشت پرواز داده ام،

***
صبح از تو لبا لب است
نيمروز‍‍‍] با خورشيد ديوانه ى عموديش]
غروب عظيم فراخ نفس
شب [با ستاره ها و طاقنما هاى تاريكش]
وساعتى پس از نيمه شب
كه زمان را متوقف ميكرديم
چون دو تندر خيس در هم مى سوختيم
كبوتران دود از پستانهاى تو و دستهاى من پرواز ميكردند
ودر زير ستاره ها شمع كوچك ما مى سوخت
غافل از رود عنان گسسته ى باد.

پيكره اى از هوا هستى تو
پيكره اى از خاطره و نمك
هفت خنجر اندوهى در قلب من
زنى كه در ميان ياغيان مشعل به دست مى رقصد.

تو ا ينك رفته اى
تو اينك با باران ها به دريا ها رفته اى
درتواينك شاخه هاى مرجان ها مى رويند
و ابرها از تو سرشارند.

برراه هايى كه تو گذشته اى ميگذرم
بر آنچه دست سوده اى دست مى سايم،
اشياء از تو لبريزند
دستگيره هاى درها
سنگفرش ها
طاقنما ها ، پله هاى خونسرد
ماه كه آنرا نگريسته اى
ستاره ى صبح
شيشه ى پنجره كه بر آن پيشانى تو سوده مي شد
ليوان ها
و باد سرد وزنده ى بى باز گشت،
اشياء از تو سخن ميگويند

در آتش ها و خارها
دربرجى متروك كه تمامى كبوترانش پرواز كرده اند
وقارى پيرى
كه در ميان پستانهاى ويرانت لبخند ميزند.

اشياء از تو سخن مى گويند
شمع هايى كه ميان گيسوانت بوى موم مى پراكنند
و مرگ غالب كه كلمات مرا له ميكند،
سنگ ها از تو سخن ميگويند
[سرشار ماليخوليا
وغلتان به اعماق دره هاى ديوانه]

با خاطره ات
قلبم را دوباره خواهم شست
و نطفه هاى زندگى
زني را بارور خواهد كرد
كه شعر من است
و تو خواهى زيست
در گيسوان پريشان تمام بادهاى زمينى
و ترانه هاى من.

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۸

اسماعیل وفا یغمائی.تیره تر از تاریکی


تیره تر از تاریکی
اسماعیل وفا

تلخ است راه
تلختر از این شب که در آن راه میسپریم
که شب هنوزنه از درون شب
بل از میان استخوانهای ما میتراود
که رهروانیم و راهپویان
و از درون استخوانهای راهبانان و راهداران
تلخ است راه تلخ.


در میان دایره ای عظیم از مردگان
از هر جسد شعاع نوری بر میخیزد
تیره تر از تاریکی
تیره تر از تاریکی
تیره تر از تاریکی
تا در میان دایره در هم آمیزند و با غرشی مهیب فرا روند
تا در برابر ستون خونین عطیم سنگی میان دایره
زندگان زانو زنند
و پرده های نور پیرامون بت بزرگ آویخته شود،
در زیر آسمانی که فرزندان آدم
برزمین، گله وار قربانی میشوند
و ضجه های حوا
نه فرشته ای را بر زمین میکشاند
و نه خم بر ابروی ابراهیم می آورد.


باید هزار آذرخش
باید هزار آذرخش از پی هزار آذرخش
باید هزار آذرخش از پی هزار اذرخش از پی هزار آذرخش بر خیزد
از خاکستر اجساد سوخته بر صلیب نیاکان و پدران و مادران ما
و ما و فرزندان و فرزندان فرزندان ما
تا پرده های ضخیم نور بسوزد
و ظلمت دریده ی دیوانه ی لوند تقطیر شده را رؤیت کنی
با دامن شنگرف شهوتزده اش خیس خون قربانیان
***
تلخ است راه
تلختر از این شب که هنوز در آن راه میسپاریم
سر بر شانه هم
و غریبه با هم
بیست و چهارم می دو هزار و نه

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸

اسماعیل وفا. قصیده انتخابات

قصیده انتخابات
اسماعیل وفا
ای ولی فقی! والله! جون جملگی تالله
که «الکسیون» با دین، کار جن و بسم الله1
آن سگ است و این گربه،این غزال وآن چون ببر
این بود چو مرغابی،آن چو گرسنه روباه2
گر در آید این از در،آن دگر جهد بر بام
ور که آن شود پیدا، این زند به چاک راه
آن بود چو خاتونی چاق و چله، گرم و نرم
این بود چو ملائی،دور از شما، واه واه!!
قصه ی ولایت را، با اراده ی ملت
چون دهی به هم پیوند،میزند شتر قهقاه
در نظام ملائی، جان بنده! ملت چیست
غیر گله ی از بز، رهبری، چو چوپانشاه
اوست فاعل مطلق، لاجرم همه مفعول
گر چه عده ای با خواه! یا که عده ای نا خواه
کل فاعل مرفوع،نصب حصه ی مفعول 3
تا ابد بود امت ، عبد و رهبری مولاه!
خیر و شر امت را او کند همی تعیین
با اجازه شارع با هدایت آللاه!
از ریاست جمهور،تا چگونه با وافور
می توان حفاظت کرد، قدرت جماع و باه
از چگونه جیشیدن، تا طریق ریشیدن
تا سبیل خود را تو، تا کجا کنی کوتاه
از چگونه باید رفت در خلا به پای چپ
تا مگر نیفتی با، کله ناگهان در چاه
از چگونه باید شست بعد ریستن، مقعد
تا کند برویت باز جنت خدا درگاه
از حکایت تعزیز وز رعایت تقتیل
وینکه جان آدم هست ارزشش به قدر کاه
اینکه می توان خوابید با «زنان نه ساله»
اینکه می توان با «طفل»، لاس زد پس از ششماه4
اینکه می توان کشتن زیر سنگ زنها را
تا شود جدا از هم، دائما ره از بیراه
الغرض ولی آقا! کم بده به ما قاقا
شیره مال کن اما، دائما نه، بل گهگاه
خیز و چون غدیر خم،از درون خم برکش
رهبری برای ما،رنگ کرده و آگاه
گاه خاتمی خان را، گاه احمدی جان را
گر که موسوی آید، مرحبا و ماشالاه
آن بود چو این و این هست عینهو چون آن
در پذیرش فرمان از فقیه عالیجاه
لیک با چنین احوال گوش کن کلامی را
که شنیده ام جاریست عاشقانه در افواه
مادر وطن گویا حامله به توفانست
دانی آنکه خواهد زاد بچه را پس از نه ماه
«پور» یا که «دخت» ای شیخ! نام اوست «آزادی»
گرم و شرزه چون خورشید پاک و شسته چونان ماه
چهره اش چو رودابه قامتش چنان رستم
از خزر الی عمان بهر او ست تخت و گاه
من گمان کنم یا شیخ انتخاب ملت اوست
گر چه بر شود باری از فلان شیخان آه
22ماه می 2009
1بخاطر تنگی قافیه! از لغت الکسیون بجای انتخابات استفاده شد
2 کلمه گرسنه، باید هماهنگ با گردنه خوانده شود با ضم گ و سکون ر
3-قاعده ای نحوی که اگر اشتباه نکنم ک کل فاعل مرفوع و کل مفعول منصوب!
4طبق فتوای علما میشود با دختر نه ساله ازدواج کرد و حتی عقد دختر شیر خواره بدون دخول و به قصد حتی لذت بردن حلال است. رجوع شود به رساله علما

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۸

معرفت.

  • معرفت
    اسماعیل وفا یغمایی
  • به مقصد خواهی رسید
  • حتی اگر توقف کنی
    اگر روی باز گردانی
    و به سوی آنجا که اغاز کرده بودی بشتابی
    راه در زیر گامهای تو خواهد چرخید
    و چون رودی از زمان و ماده و راز
    ترا به مقصد خواهد رساند
  • **
    نمی توانی توقف کنی
    ونمی توانی باز گردی
    نمی توانی پنهان شوی
    نمی توانی بگریزی
    مقصد در انتظار تونیست
    که او به سوی تو روانه است
    که او به سوی تو روانه است
    با سکوئی و بر ان ترازوئی و آینه ای
    و پرده ای که در پس آن هیچ پیدا نیست.

    خواهی ایستاد
    ومقصد در برابر توست
    با نفسهایش بر پوست خسته چهره تو
    غروری در کار نیست
    و نه غوغای مداحان و ملازمان
    ونه غریو قاریان و مؤانسان
    آسمان خاموش است چون همیشه
    در آینه خود را خواهی نگریست
    و پرده فرو می افتد و خود را خواهی دید
    خود را در برابر خویش
    با ترازوئی در دست
    و هزار چهره در پی هزار چهره در پی هزار چهره
    که از چهره ات می گذرند و گورها
    در سکوت و فریاد و اشک

    خود را داوری خواهی کرد
    و داوری خواهی شد
    و باد از راه خواهد رسید
    و باد از راه....
    چهاردهم ماه مه دو هزار و نه

یکشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۸

اسماعیل وفا یغمائی. پیش از آزادی


پیش از آزادی
اسماعیل وفا
پیش از انکه فرود آید
چون شهابی
تا ظلمات را بسوزاند
وپیش از آنکه فراز آید
چون خورشیدی
تا جهانی را در نور شستشو دهد


پیش از انکه پرچمش را بر افرازد
و دولتش را بنا نهد
باید در ما فراز و فرود اید
تا بشوید و بسوزد
باید در ما طلوع کند
در تک تک ما،
که آزادی
نه کیسه زری است
که شهریاری میان گدایان
یا کیکی که مادری میان کودکان
یا کشکولی لبریز غذای شب مانده
که مرادی میان مریدان تقسیم کند


پیش از آزادی
باید آزاد شویم
باید آزاد شویم
باید آزاد شویم
از این همه زنجیر
از این همه زندان ودژ
از این همه دروغ و هراس
و جهل و خرافه و خفت و خفقان آذین شده
پیرامون سرها و چشمها و قلبهایمان


آه چه آسان سخن از آزادی می گوئیم
و بر خاک می کشیم در پی خویش
این همه زنجیر را
این همه خفت و هراس را
این همه زندان را
این همه زندانبان را،
چه یاوه سخن می گوئیم از آزادی.....
سوم مه دو هزار و نه