چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۸

این یه انقلابه. اسماعیل وفا یغمایی


این یه انقلابه
اسماعیل وفا یغمایی
با کمک
از تکنیک ها ی شعرها وترانه های خیابانی سیاهپوستان و به خاکپای عزیز و مقدس مردم ایران

تمام درختای عالمو باتون کنین
هرچی فلفله گاز آشک اور
هرچی تفنگه فشنگ بذارین و به سینه ما در کنین
اما این یه انقلابه
****
هر چی سگه بخرین و لباس گزمه بپوشنین
قلاده قاتلارو واز کنین
پوز بند شغالای مسلحتونو
اما این یک انقلابه
****
هی منتقد کشتین و مخالف .و مبارز
هی دانشجو کشتین ونویسنده و روشنگر
هی کرد کشتین و ترکمن وفارس و بلوچ وترک
اما این یه انقلابه
****
نون رو از سفره ها دزدیدین و لبخندو از رو لبا
بچه های مردمو ده تا ده تا به گلوله بستین
دار زدین ، زندون کردین شکنجه کردین، تجاوز کردین
اما این یه انقلابه
****
خواهرای کوچیکمونو کشتین
برادرامونو دار زدین
پدرا و مادرای پیرمونو دق دادین
اما این یه انقلابه
****
ده هزار تا زن خیابونی رو کردین صد هزار تا و دویس هزارتا
صدهزار تا معتادو کردین چند میلیون
یه میلیون بیکارو کردین میلیونا
اما این یه انقلابه
****
خاک این میهن شوره از بس اشکامونو ریختیم
خاک این میهن سرخه از بس روش خونمونو ریختین
خاک این میهن تلخه هر جا که شما پاتونو گذاشتین
اما این یه انقلابه
***
آهای شب شبه هنوز! شبه شب
اما یه دریا ستاره تو آسمون داره ورجه ورجه میکنه
میخوام تا صب تا صب ساز دهنی قراضمو بزنم و بخونم
اما این یه انقلابه
****
سازمن مث خود من پیر ومث خودم آواره دنیاس
بیشتر از صدتا از رفیقای شهیدم قدیما تو این ساز فوت کردن
لب که رو سازم میذارم گرمی لباشونو حس می کنم
و اشکم سرازیر میشه
اما این یه انقلابه
****
هر چی میخاد پیش بیاد بذا پیش بیاد
اما خط کشیده شده خط کشیده شده
بعد سی سال همه مردم اینطرف همه دیوثا اونطرف
اما این یه انقلابه
****
خط که کشیده شد کشیده شد دیگه کشیده شد دیگه
چراغا دارن با هم میسوزن تو خونه ها، صداها تو خیابونا
آهای چه کیفی داره ای ی ی خداااااچه کیفی داره
اما این یه انقلابه
****
هی هی هی نیگا کنین این یه موج نیس تموم دریاس
هی هی هی این یه شمع نیس تموم خورشیده
هی هی هی نیگا کنین این یه نفر و یه گروه نیس تموم ملتن
اما این یه انقلابه
****
بلند میشه بلند میشه و میغره ومیشورونه
شعله میکشه و گر میگیره و میسوزونه
میمیره و زنده میشه و داغونتون میکنه
اما این یه انقلابه
****
آهای که چقد خوشخالم خدا من و این ساز قراضه ام
آهای که بعد از سی سال اونقده خندیدم که صورتم خیس اشک شد
آهای که میخوام تا صب در تموم خونه ها و زیر تموم پنجره هاساز بزنم و بخونم
اما این یه انقلابه
اما این یه انقلابه....
بیست و نهم زوئن دو هزار و نه

شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۸

اسماعیل وفا. شبگاه وقتی ماه میبارد. به یاد علی امیر کبیر


شبگاه وقتب ماه میبارد
اسماعیل وفا
به یاد برادرم امیر
شانزده تیر سال هزار و سیصد و شصت و دو
از مجموعه شعر منتشر شده حصار


شب گاه وقتی ماه می بارد
با قطره های روشن مهتاب
در سایه تاریک نخل پیر
در مهمانی اشباح خونینی که میرقصندم اندر یاد

من دشنه یاد ترا از سینه خود میکشم بیرون و در فواره های خون
رقص ترا بر دار میبینم
در قاه قاه خنده مشتی پلید گول سنگین دل
که پای می کوبند بر این خاک
رقص ترا بر دار میبینم
زیر نگاه وحشی خورشید تابستان هفت تیر
و ضربه های قلب تو
با ضربه های اخرین قلب ان فرتوت ان بیمار
که دوخته چشمان خود ناباورانه بر فراز دار
در گوشهایم مینوازد تلخترف سنگین ترین سمفونی مرگ و هراس و درد را هر دم
ودر سکوت دشت
آوای او در گوشهای من هزاران بار میپیچد
ای وای کشتندش
در ماه و دشت و ابر هم فریاد میپیچد
ای وای کشتندش

انگاه
رقص هزاران روح خونین در ضمیر خسته ام اغاز می گردد میان دشت در مهتاب
***
شبگاه وقتب مبرود از نیمه و مهتاب می میرد
و سایه تاریک نخل پیر را تاریکی صحرا فرو گیرد
من دشنه یاد ترا در سینه خود می فشارم باز
واواز خوانان باز می گردم ز راهی دور
***
روزی فراز آید
در غرش رعدی که خواهد تاخت از این خاک بر این خاک مرگ آور
من میکشم از سینه خود تیغه خونین این خنجر
تا در نشانم باز
بر گرده خصمان
تا آنزمان
این تیغه هرچندم به سینه سخت آزارد
اما مرا از مرگ تا آن لحظه آن میعاد
دانم نگه دارد
______________
عکسهائی از امیر
عکس اول نفر دوم از سمت راست سال 1351
عکس دوم آخرین نفر.خاش سال 1342
عکس آخر
نفر نشسته سال 1356 یزد

زیباترین سرود جهان.اسماعیل وفا یغمائی


زیباترین سرود جهان
اسماعیل وفا
در تمام طول این عمر
در تمام طول این راهها و راهها و راهها
این سرودی بود که می خواستم بشنوم
زیباتر از سرودهای تمام شاعران جهان
سرود غرش در هم آمیخته توست ای ملت! ای مردم
با هجاهای درهم رودها و توفانها و اقیانوسها
و رعدها و آذرخشان تمام زمانهای جهان
و هیاهای تمام زندگان و کشتگان و مردگان این میهن
که در کنار یکدیگر می پیمایند
این قامتی بود که می خواستم ببینم
زیباتر و عظیم تر از قامت تمام کوههای جهان
و بر افراشته تا دورترین ارتفاعی که در آن
در میان عقابها و ستارگان و هواهای تازه آزادی خانه دارد
قامت مشترک توست ای ملت! ای مردم
برافراشته در برابر ستم دریده چشم
این سرودی بود که می خواستم بشنوم
و این قامتی بود که می خواستم ببینم
ای ملت! ای ملت ایران
سرودت خاموش مباد
تا صدای فقیه را در گلو خرد کند
و قامتت خم نخواهد شد
تا قامت استبداد را خم آورد
اسماعیل وفا. نوزده ژوئن دو هزار و نه

نه ندا نمرده است.بیاد ندا آق سلطان

نه ! «ندا» نمرده است
اسماعیل وفا
نه! هزار بارنه!
صد هزار بار نه!
ندا نمرده است
گرچه چنگ و ریش شیخک پلید، این یزید پست و پیر
این شریر روزگارما بخون او خضاب شد
گرچه در میان ابرهای سرخفام و سربگون مرگ
ناگهان نهان،تکه ای ز آفتاب شد
آتشی که در رگان پاک او زبانه میکشید
کی فسرده است کی فسرده است
نه! هزار بار نه ندا نمرده است
جویبار خون پاک او
در میان موجهای خشم ملت بزرگ ما
گرم و داغ و آتشین و خشمگین چو رود میشود
نام او چو آخرین کلامش از دهان خونچکان و قلب خونفشان او
بر لبان و درترنم و خروش قلبها
در تمام شهرها،در تمام کوچه ها در تمام پشت بامها
در خروش از پی خروش در قیام ملت از پی قیام
رعد میشود،آذرخش می شود ، سرود می شود
آتشی که از رگان او بخاک ریخت
عاقبت میان دستهای مردمان
رو به سوی کاخهای ظلم شیخکان
شعله زارهای سرب داغ پر زدود میشود
نه! هزار بارنه!
صد هزار بار نه!
ندا نمرده است
رود میشود ندا سرود میشود ندا
شعله زارهای خشم پرزدود می شود ندا
عاقبت پس از رهی که دیر و دور نیست
انقلاب و آفتاب می شود ندا
بیست و سوم زوئن دو هزار و نه

مثل تمام دیکتاتورهای دیوث. اسماعیل وفا یغمائی


مثل تمام دیکتاتورهای دیوث
اسماعیل وفا

مردم با سلام و سرود شروع می کنند
و با سلاح وبه پایان میرسانند
وچون «پابلو نرودا» در «چکامه» هایش
برای پیاز و بیل وملاقه شعر سروده است
و فرموده است
شاعری که نتواند برای چنگال و قاشق و میخ شعر بسراید
شاعر نیست
و شاعری که نان مردم را خورده باشد
و در برابر خون مردم سکوت کند خائن است
و شاعری که با بیرحمانه ترین کلمات
از مهر و صلح ورحم دفاع نکند بزدل است
من هم در کشاکش مردم با زالوهای شکمپا ساده میسرایم
پس گوش کنید
شما: شپشهای چاق پیراهن بو گرفته تاریخ
شما: ککهایٍ حرامزاده شلوار گه گرفته ارتجاع
شما: گال های گند زده بیضه های قارچ گرفته بیمار مذهب
شما: سوسکهای عمیق ترین خلاهای عتیق
شما: آخوندهای قرمساق
که میهن ما چون دسته گلی بدامنتان پرتاب شد
و آنرا به گند کشاندید
و آن را به درد و داغ و سوگ نشاندید
شما: جاکشهائی که برای چند روز حکومت بیشتر
چند روز غارت بیشتر
چند روز شکمچرانی بیشتر
چند روز دیوثی بیشتر
مردم را با چماق و گلوله می کوبید
قلب زنان را با کارد می درید
در خیابانها دهن پاره می کنید و سر میبرید
شما: که پسران این سرزمین را با گیسوان مادرانشان به دار میکشید
و با استخوان پدران مقتول جمجمه دخترانشان را خرد می کنید
شما: که جنین را در رحم مادر ش به گلوله بستید
و ریشهای کثافتتان را با خون ما خضاب بستید
شما: که از مهرهای پشت کودکان ایران تسبیح ساخته اید
و از پوست آنها سجاده
وشما که به عبث فکر می کنید و فکر می کنید و فکر می کنید
ملتی را می شود با کارد و چماق و گلوله متوقف کرد
مثل تمام دیکتاتورهای دیوث
اشتباه می کنید !و اشتباه می کنید !و اشتباه می کنید!
این ملت این ملت زیبا
این زنان و این مردان و این مردم
این مردم که تنها صلح می خواهند و آزادی و امنیت
این مردم که هوای تازه می خواهند
و از شما دیگربه استفراغ دچار شده اند
با سلام و سرود و ترانه شروع می کنند
با زمزمه و لبخند حتی بر روی شما دیوث ترین دیوثها
و وقتی میزنیدشان و میکشیدشان و میدریدشان
مطمئن باشید مطمئن باشید
دیگر سلام نخواهند کرد و سرود و ترانه نخواهند خواند
و زمزمه ها و لبخندهاشان محو خواهد شد
وآنوقت خواهید دید
که صورتهاشان رنگ پولاد خواهد گرفت
و از دستهاشان سلاح جوانه خواهد زد
و زیر گامهای شکست ناپذیرشان
شما: خیکهای متورم گه را
شما: کیسه های تاریخی ادرار را
خواهند ترکاند
وسرتاسر ایران را با باروت گند زدائی خواهند کرد
و مطمئن باشید مطمئن باشید شما دیوثها
که مردم
با سرود شروع خواهند کرد
و با سلاح بپایان خواهند رساند
بیست و شش ژوئن دو هزار و نه

پروردگارا درب دوزخت را باز کن.اسماعیل وفا

پروردگارا درب دوزخت را باز کن
اسماعیل وفا

پروردگارا
پیش از این سروده بودم
دوزخ را باور ندارم
خالا از تو می خواهم
دوزخی بنا کنی.دوزخی شعله ور
و چند روزی دربش را بازکنی
زیرا یک ملت در خال انقلاب است
و برای سوزاندن جنازه های ملایانی که ملت را به گلوله می بندند
تنها آتش دوزخ تو کفایت می کند
و تنها تو ی توانی با عدالت زباله ها را بسوزانی
پروردگارا
چند روزی درب دوزخت را باز کن
که اگر لاشه های اینان بر زمین بماند
هم دنیا را به گند می کشد
و هم آخرت را
پروردگارا
چند روزی درب دوزخت را باز کن
و دوباره درب آنرا ببند
با هفت قفل آهنین بر آن
و کلیدهایش را
به اعماق دورترین کهکشان پرتاب کن

22 ژوئن 2009

شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۸

مکاشفه. بمناسبت انتخابات 88 ایران

مكاشفه
اسماعیل وفا

درميان شعرهاي شاه نعمت الله ولي شاعر و عارف مشهور شعري هست با مطلع« قدرت كردگار مي بينم» كه بنا بر اعتقاد معتقدانش، در آن با مكاشفه اي صوفيانه اوضاع آينده را پيش بيني كرده است.از جمله در حوالي به اصطلاح انقلاب! در سال 57 جار و جنجالي راه افتاده بود كه حضرت درويش بزرگوارما، سقوط سلطنت و ظهور خميني را پيش بيني كرده است.
من چندان اهل شعر طنز نيستم ،ولي از آنجا كه اجداد ما گفته اند«اندكي شادي بايد» با مشاهده اوضاع اين روزها در ايران، و پیروزی معجزه آسای احمدی نزاد، مددي از ذوق شاه نعمت الله گرفته و مكاشفه اي كرده ام كه مي خوانيد، قسمت اول این مکاشفه جدید الولاده و قسمت دوم آن قدیمی است که هر دو باهم یکدیگر را تکمیل می کنند.
اسماعيل وفا
مکاشفه
به مناسبت فتح المبین آسید محمود و آسید علی
هفت اختر به كار مي ببينم
چرخش روزگار مي بينم
قدرت كردگار و مهر رسول
لطف هشت و چهار ميبينم
آسمان را چنان زمین عجبا
من بحال دوار میبینم
شش جهت را زهر جهت نگرم
بنده تاریک و تار میبینم
شتر و گاو و خرس و خوک و گراز
کژدم و مور و مار میبینم
کرگدنهای پشمدار و عجیب
پیل ماموت وار میبینم
ببر دندان گراز و همره آن
شیخ عمامه دار میبینم
جولان عبا و ریش و قبا
هرکران هر دیار میبینم
سیدعلی را سوار بر محمود
روی ملت سوار میبینم
موسوی را کنار اهل و عیال
دیده ها اشکبار میبینم
سبزعلی را کنار کروبی
خسته و دلفکار میبینم
هاشمی را به کار ارسال
چک و ارز و دلار میبینم
توی رخساره اپوزیسیون
حالت انتظار میبینم
دول غرب را به حالاتی
مضحک و خنده دار میبینم
میخ اسلام را به لطف خدا
محکم و استوار میبینم
شق و رق و بلند و سیخ و قطور
گوئیا من منار می بینم
داخل مملکت به هر شهری
باز زندان و دار میبینم
باز تعزیز و باز هم تقتیل
باز هم سنگسار میبینم
باز هم قطع پا و دست و دو چشم
باز هم سنگسار میبینم
گشت ارشاد را به هر برزن
بی عنان و مهار میبینم
سکه ظلم را چو سکه ی زر
سخت با اعتبار میبینم
اندکی دورتر ولی عجبا
نه نهان!، آشكار مي بينم!
در ميان فلك به وقت رصد
نجم دنباله دار ميبينم !
در سماوات من ملائك را
همه در انتظار مي بينم
آخدار را گره به پيشاني
پشت دو ربين به كار ميبينم
دست او روي تكمه‌ي تاريخ
بنده بس بيقرار ميبينم
ريش او سخت در هم است و سبيل
شق شده ، تابدار مي بينم
«زهره» را با «زحل» مقارن هم
باز روي مدار مي بينم
آسمان پر زرعد و برق و زمين
پر زگرد و غبار مي بينم
يك طرف قاه قاه و از يكسو
گريه‌ي زار زار مي بينم
آتش و دود و شعله، همره آن
گل و برگ و بهار مي بينم
تانك و توپ و تفتگ و خمپاره
عود و چنگ و سه تار ميبينم
ني و تنبور و تار ميشنوم
شرر تير بار مي بينم
نغمه‌ي دف بگوشم ايد ونيز
آتش انفجار مي بينم
عجبا !توي هر خياباني
مردمي بي شمار مي بينم
اقيانوسي از صدا و سرود
صد هزاران هزار مي بينم
مرگ بر شيخ ارتجاعي را
بر زبانها شعار مي بينم
متعجب «امام راحل»را
توي «دارالبوار» مي بينم
«احمدك» را كنار بابايش
به دوچشم آبشار مي بينم
بند تنبان پاسداران را
من به حال فرار مي بينم
همچو شيران وطن پرستان را
همه ظالم شكار مي بينم
بعد از ان مايه رنج، شكر خدا
همه را پايدار ميبينم
خلق را و دلاورانش را
بهر هم بيقرار مي بينم
غرقه در ماچ و بوسهاي عجيب
غرقه در افتخار مي بينم
ليك عمامه فقيهان را
عجبا !آبدار مي بينم
زير عمامه كله هاشان را
من به حال دوار ميبينم
گله هاي فراري آخوند
توي هر كوهسار مي بينم
خلق را با كمندي اندر كف
همچو رستم به كار ميبينم
رستم ار گور خر شكار نمود
اين به صيد حمار مي بينم
آن دو چيز نهان! ملا را
مرتعش لرزه دار مي بينم
هفت جاي عيان او را نيز
زرد و زرچوبه وار مي بينم
شيخ را بعد منبر از وحشت
بر فراز منار مي‌بينم
وز فراز منار يا عجبا!
روي شاخ چنار مي بينم
سيد علي را عصا زنان،تق تق
سخت زار و نزار مي بينم
آخر كار و بار او را چون
ـپدر تاجدار مي بينم
وضع اصحاب استحاله چنان
شيخ چرخشمدار مي بينم
سكه ي شيخ را چو سكه ي شاه
سخت بي اعتبار مي بينم
شيخ مردم سوار را تقدير
عاقبت چون حمار ميبينم
توي هر كوچه كودكان را من
روي ملا سوار ميبينم
خر لنگ كمينه چي ها را
مانده توي گدار مي بينم
آن بسيجي بينوا را نيز
توي يك غار تار مي بينم
ظلم ساقط شده ست و شيخ سقط
عدل را استوار مي بينم
خلق را در سراسر ايران
صاحب اين ديار مي بينم
تركمن كرد، ترك وفارس ،بلوچ
همه را كامگار ميبينم
دست در دست ،شاد و رقص كنان
همگي را برار مي بينم
نه دري بسته نه دلي غمگين
خلق را شاد خوار ميبينم
«ماچ مفت است» ميزند چاووش
توي بازار جار، ميبينم
شاد و خوش، سير و پر، رها آزاد
خلق را نو نوار مي بينم
پسران همچو سرو سبز و رشيد
همه را شادخوار مي بينم
دختران را رخان خوب و قشنگ
گل باغ بهار مي بينم
چه بدون حجاب يا با آن
قمر ده ـ چهار مي بينم
زين همه حسن در سراسر شهر
شاعران را به كار ميبينم
هي سرودند از تفنگ و فشنگ
حال در وصف يار مي بينم
زردي زعفران ز هر رخسار
رفته ،به به انار مي بينم!!
خوانچه هائي ز سيب و آلو وموز
هر كران بي شمار مي بينم
حاج بادام و پشمك و قطاب
پرتقال و خيار مي بينم
دود عود است و كندر و اسفند
كه بر آيد ز نار مي بينم
كوري چشم شيخ ،صدها ديگ
روي آتش به بار مي بينم
همه از مرغ و جوجه پر اما
شيخ را روزه دار مي بينم
مي خورد خلق، «نوش جانش باد!»
ملي است اين شعار، مي بينم
بعد عمري كه شيخ كوفت نمو
د«قدرت كردگار مي بينم»
مرغ در قاب و شيخ را از جوع
همچنان گرگ هار مي بينم
ليك اندر دماغ ملاها
همچو اشتر مهار مي بينم
برد آن چيز ناز را لولو!
سهم او زهر مار مي بينم
نوبت مردم است و آزادي
لطف پروردگار مي بينم
الغرض سر نوشت ايران
رابا بهي سازگار مي بينم

جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۸

معرفت. اسماعیل وفا


معرفتاسماعیل وفا

آبی، آب ، آب
سراسر،آرمیده در دریا
مواج
وروان
و پویان
و می اندیشی،
جاودان!
جاودانه نیستی اما
که مخلوقی و مرکب و ویران شونده
چون گیاه و ستاره و کوه
وگاوی که بر دامنه کوهسار به چراست،
و چون آبهای جوانی نرمک نرمک فرو کشند
تا کتفها و کمرگاه و زانوان ساقها
خود را میبینی وسنگینی خود را حس میکنی
ودر آبهای خاکستری، خود را می نگری
سیمای خسته خود را پس از آنهمه قرنها
کتفهای خود را چون دو باروی ویران و خیس
به دور از گیسوان خیس پریان دریائی،
دستها و بازوان خود را
که آنهمه آبها و قرنها و افقها را در نوردید
از جزیره ای تا جزیره ای
از قاره ای تا قاره ای
از اقیانوسی تا اقیانوسی
و هماواز
با تندرها وپوشیده از پرتوهای ساطور گون ماه
و در خروش و فریاد
از خردی و تنگجائی بیکرانه ترین اقیانوسهای زمین
که بازوان جوانی ات
در عطش شکافتن امواج کهکشانها می سوخت
وآبها فرو کشیدند
در عجز از مقابله با ساعت دیواری قدیمی
که بر دیواره نامرئی افق و بر فراز موجها آویخته بود.


فرو می غلتی
فرو می غلتم چون نهنگی
خرد می شوم در زیر سنگینی خویش و بر میایم
وآبها فرا می آیند
فراتر و فراتروفراتر
تا آنجا که امواج محدود بر آبهای نامحدود آسمان سینه کشند
و مجالی فراهم آورند، شاید
از دلتای زمین، و این همه اشباح و آواهای ناهنجار
تادریائی بی پایان....
دوازده ژوئن دو هزار ونه

شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۸

اسماعیل وفا. در کارگه شیخ علی رفتم دوش

انتخابات
اسماعیل وفا
در کارگاه شیخ علی رفتم دوش
دیدم دو هزار کان دیدا به خروش
گفتند تمام، ما همه مختلفیم
لکن به ولی امر خود بسته دو گوش
****
ما لعبتک و شیخ علی لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
افتیم به امر او به صندوق،گهی
با ریش تراشیده،گهی ریش دراز
****
یکچند زهاشمی به فریاد شدیم
یک چند زخاتمی کمی شاد شدیم
یک دور ز احمدی بس آباد شدیم
بینیم ز موسوی که بر باد شدیم!1
***
تغییر کند رئیس جمهور ولی
بر جاست به تخت دین همی شیخ علی
ای دوست بدان از این سبب بیهوده ست
این بازی انتخاب جان مملی
****
تا شیخ بجاست بر سریر بیداد
تاملت ما نگردد از بند آزاد
این بازی بیهوده نباشد غیر از
آرایش تازه ی رخ استبداد

***
چار آینه گرد چهره ی شیخ علی
جمله چو غلام و شیخعلی همچو ولی
گه اینه اش هاشمی و خاتمی است

گه احمدی و میر حسین است، بلی!!

پنجم ماه ژوئن دو هزار و نه