چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۸

عاقبت ملت برخاسته است
اسماعیل وفا

گوش دارید به هر سوی جهان
این صدای خلق است
عاقبت ملت برخاسته است
زال و رودابه و سیمرغ نه پنهان که در این میدان اند
خلق توفان، خلق دریا،خلق پیوسته به هم یکسره رستم شده است
بخدا ئی که خداست
آنکه ترسیده نه ما جلاد است
بخدا جلادان میلرزند، می ترسند
پرطنین تر بخروشیم و بجوشیم وبکوشیم
که ما پیروزیم
31/7/2009اسماعیل
وفا

اسماعیل وفا یغمایی وئوای اگر خورشید بر اید خواهرم

وای اگر خورشید بر آید خواهرم
اسماعیل وفا یغمائی
وای اگر خورشید برآید خواهرم
وای اگر خورشید بر آید
از پس اینهمه رنج و رنج و رنج
بزم خوکان است ورقص شغالان
و سور و سرور و عربده مستانه گرگان
در خون تو ریش میخیساند گرگ
و در خون تو سبیل میتاباند شغال
و خوکانند خره کشان و هیاهو کنان
پوزه جنبانان در برکه خون تو
وپیرامون جسد بر خاک افتاده تو
وای اگر خورشید بر آید خواهرم
وای اگر خورشید برآید و حقیقت
وای اگر
بیست و نهم ژوئیه دوهزار و نه

مرثیه شتابزده فریاد.به یاد شهیدان اشرف.اسماعیل وفا یغمائی


مرثیه شتابزده فریاد
اسماعیل وفا یغمائی
بیاد شهیدان مظلوم اشرف
سی ام ژوئیه دو هزار و نه

دکتر «صالح مصطک» انسان خوبی است
و پنجاه پارلمانتر عراقی
ولی تا «مادام کلینتون» در آینه آرایشش را کامل کند
و «پرزیدنت اوباما» قهوه اش را بخورد
سلاخان خواهر دیگر مرا در اشرف بر قناره کشیده اند
وجلادان با سنگ جمجمه برادر مرا له کرده اند
برخیزیم و به خیابانها برویم



اگر چه دیر است و اگر چه دیر است و اگر چه دیراست
بس کنید بازی خون را با کاغذهای بیجان
بس کنید بازی خون را با کاغذهای بیجان،
و لبخندهای سائیده ی وقیح ونجس پیروزی را
بر بیضه سگ هار گر گرفته بیاویزید و گم شوید
این حادثه نیست حادثه نیست حادثه نیست
تصادف دو اتوموبیل نیست
یا پرت شدن الاغی از پرتگاه،
این یک فاجعه نیست فاجعه نیست فاجعه نیست
این خون انسانست برترین معیار هر آرمان
این یک تراژدی است
این قالی خونین در زیر پاهای تاریخ
این قالی سی ساله به رنج آغشته و به اشک شسته
این قالی دوباره تکه تکه خونین «بهارستان» در ویرانی «مدائن»
این قالی که بر آن دوباره مادران و خواهران و فرزندان ما را
با تبر و گرز و سنگ و گلوله می کشند
این قالی پرشکوه آغشته با تراشه های مغزهای متلاشی و نخاعهای گسسته
این قالی به رگبار بسته شده
نخ به نخ و تار بر پود
آمیخته بالحظه ها و روزها و هفته ها و سالها
آمیخته با تحلیل ها و تفسیرها و امیدها و نومیدیها
آمیخته با راستی ها و کژی ها،
بافته شده است
تا فردا سیاستبازان پلید از خون بر رخ غازه کشیده ی معطر
برآن قهوه خوران و گیلاس شامپانی در دست
تخم هم را به ادب نوازش کنند
واز آینده ایران سخن بگویند.



ایکاش با شعر میشد کاری کرد
اما شاعران در این هنگامه ناتوانند
و من نه شاعرم
که آن رهنورد روستائی بی سلاحم
داغ بر کتف وخنجر درسینه و دست بسته
که در برابر چشمانش
گرگها خواهرش را گرم گرم میدرند
و شهوتزده پوزه در خونش می چرخانند
و آن آواره ی در خم کوچه های شهر شگفت الله
ومیهمانی شیعیان خونزنده
که قصابان چربدست شکم برادرش را خالی می کنند
تا از کشمش و برنج و بادام معطرپر کنند
تا بر آتش جنایت و بلاهت نرم نرم بچرخانند و بریان کنند
و در میهمانی کدخدایان سنگدل بر سفره ضیافت عزاداران
بر دندان کشند و ذخیره آخرت اندوزند
و سالها دوباره نوروضه خوانان بر منابرروضه سر کنند



کجایم من؟
کجایم در نخستین پلکان این قرن خونین
در آستانه این آسمان دروغین سفلیسی متعفن
که ابرهایش وهم میبارانند و جنون می رویانند و بلاهت
وفرشتگانش با ساطور و نطع و پیش بند چرمی قصابان فرود می آیند
تابه رسولان اعلام کنند که زندگی انسان
به اندازه گه سگ هم ارزش ندارد
مگر خونش برای ساختن سرخترین ماتیکها و رنگین ترین لباسها
مگر استخوانش برای نوشتن بیانیه ها و اطلاعیه ها ی کاذب
مگر پوستش برای ساختن نرمترین دستمال توالتها
تاسیاستمداران مقدس با آن کون مبارکشان را پاک کنند،
و قحبه ترین ملایان
به شادی اشکهای غمگین ترین مادران سرزمین من
مادران شهیدان اشرف را در آفتابه کنند
خون از دست بشویند
و سپاس گویان با زمزمه
سبحان الله جعل الماء طهورا ولانجسا
[سپاس خدائی را که آب را طاهر گردانید و نه نجس]
و ضو تازه کنند و نماز صبح را تکبیر گویند
و داغ ننگ بر پشت و پیشانی کسی بکوبند
که می گوید
تیغ بر بطن مام میهن منهید
که آزادی آن طفل نامشروع نیست که با قابلگی ارتجاع و امپریالیسم
و با سزارین به دنیا آید،
«زال»ی میباید پرورده امروز و ژرفای این میهن
تا عاشقانه همنفس مام این زاد بوم گردد
تا نرمک نرمک «رودابه» از نطفه یی پاکیزه بار گیرد
و طفل پرورده شود با بند نافی پیوسته به قلب ایران
و طفل پرورده شود با نوازش ماهتاب و مهر ایران
با نوازش نسیم وعطر گمشده ترین گیاهان
با نوازش فرهنگ آشکار و موسیقی نهان
با نوازش آوای لای لای ملت
با نوازش آوای درهم کرد و ترک و فارس و طبری و گیلک
و ترکمان و لر و عرب و بلوچ و سیستانی
با نوازش زییابترین و دوردست ترین آرزوها و نه تنها آرمان
با نوازش طپش قلب عمومی ملت
و «رستم» زاده شود با فریادی که سرود یک ملت است
در هیئت یک ملت بر تمام چهار راهها
و «سیمرغ» برآید
با آسمان بلند آبی و پرچم ایران بر دوش پرشکوه تر از جبرئیل
و آزادی برآید
در هیئت پروردگاری آفریننده تر از خدا
و خدا طلوع کند در دلها و جانها
زنده از آزادی در عصمت باز یافته خویش

****
اگر چه دیرست و اگر چه دیرست و اگر چه دیرست
برخیزیم و به خیابانها برویم
برخیزیم و به خیابانها برویم
برخیزیم و به خیابانها برویم
زیرادکتر «صالح مصطک» انسان خوبی است
و پنجاه پارلمانتر عراقی
ولی تا «مادام کلینتون» در آینه آرایشش را کامل کند
و «پرزیدنت اوباما» قهوه اش را بخورد
سلاخان خواهر دیگر مرا در «اشرف» بر قناره کشیده اند
وجلادان با سنگ جمجمه برادر مرا له کرده اند
بر خیزیم و به خیابانها برویم
سی ام ژوئیه دو هزار و نه

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸

بر میجهد ولی فقیه. اسماعیل وفا یغمایی


بر میجهد ولی فقیه
اسماعیل وفا یغمائی
به یاد ترانه موسوی که به دست مزدوران ولی فقیه با شقاوت در بیابانهای اطراف قزوین پر پر شد

بر میجهد ولی فقیه
چون سگ
[با عرض معذرت
تصحیح میکنم خطای خودم را
با پوزش از تمام سگان
در چار سوی جهان
بادا به لطف خویش ببخشایندم]


بر میجهد ولی فقیه،
چونان ولی فقیه
هر سان ولی فقیه
پیدا ولی فقیه،
پنهان ولی فقیه
.


بر میجهد
دندان دریده
در خون چریده
سیخ نموده دم
برخاک کوفته
هر چار چنگ و سم


بر میجهدولی فقیه
از چاه
تا ماه،
در زیر ماهتاب
اندر پی سراب


بر میجهد ولی فقیه
چنگی بخون پاک «ندا» الوده
ریشی به خون «ترانه»
دندان به قلب «سهراب»
و بیشمار روشنی آفتاب


بر میجهد ولی فقیه
چونان ولی فقیه
هر سان ولی فقیه
پیدا ولی فقیه
پنهان ولی فقیه
بر میجهد
از قعر چاه تا ماه
بادا که ماه روشن ایران را
دندان زند
گردن دریده رگ بگشاید
وآنرا فروکشد بنشاند
در وحشت سیاه


بر میجهد ولی فقیه
چونان ولی فقیه
اما
از صد هزار بام برآینده
امواج آفتاب
وز صد هزار کوه خروشنده
هرچند نرمک نرمک اما گرم
بانگ هزارها، صدها هزارها شیپور
شیپور انقلاب....
نوزده زوییه دو هزار و نه

شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۸

قصیده میر حسینیه موسویه. اسماعیل وفا یغمائی


قصیده میر حسینیه موسویه
اسماعیل وفا یغمائی
فرود آمد از آسمان فیلها
در آمدغلط جمله تحلیلها!!
ندارد اٍثربازهم گر رود
به سوی فلک از زمین فیلها
که مر فیلهای نوین را همی
شود واقعیت ابابیلها
نگه کن! که کژ مژ روندی براه
محلل گران مست و پا تیلها
زدی مهر ابطال دست زمان
به بطلان برخی اباطیلها
به بطلان خروارها حرف مفت
وزین زمره بس شرح و تفصیلها
تو گوئی که محشر رسید و زدند
همی صورها را سرافیلها
نبودی به قرآن بشارت چنین
به تورات نه! نی اناجیلها
نشد آنچه پندار ما بود و شد
دگرگونه تفسیر، تآویلها
زهنگامه احمدی – موسوی
به حیرت سلیمان و چرچیلها
گروهی به باور،که گرمیرحسین
برد گوی سبقت زمندیلها
مکرر شود قصه خاتمی
پس از قالها و پس از قیلها
وز آن پس فقیهان نمایند باز
همی ریشها، چربها ، چیلها
چنان گربه ها بهرغارت همی
نموده همی سیخ اسبیلها
گرفته به کف شاد و خوش بیضه ها
ابا بیضه ها نیز احلیلها
ولی غافل از اینکه دیریست دیر
شکسته شب از نور قندیلها
ولی غافل از این که خلقی است گرد
و بر شانه هایش بسی بیلها
پس از سی بهار سراسر خزان
زکف داده صبر و به تعجیلها
ببسته کمر بهر تدفین شیخ
مر این ازگلان این ازاگیلها
که این «توده» ی خلق «بی هوده»نیست
به قول یکی از اقاویلها!
چنین شد که تا نکبت احمدی
بر آورد سر را ز زنبیلها
بجنبید ملت به هر گوشه ای
روان شد نه اندک ،که چون ایلها
نه چون جویباران کوچک، که گشت
روانه چو آمازن و نیلها
به یزد و خراسان و تبریز و قم
به کرمان و در خطه ی گیلها
صفوفش نه صد متر یا چند صد
که فرسنگها، مایلها، میلها
بکوبید با خون خود مهر خویش
به عمامه ها و به مندیلها
خروشید ملت که: ای مرگ بر
چنین نظم تعزیر و تقتیلها
به فرعونها و به شدادها
به چنگیزها و به قابیلها
به غارت، به ظلمت،به نکبت، فساد
به اجبارها و به تحمیلها
بر آورد فریاد :کاینک رسید
همی دور تغییر و تبدیلها
بغرید :کای شیخ رهبر ببند
از ایرانزمین بار و بندیلها
چو بوزینه کم کن به منبر دگر
تو این قر، تو این غمزه، قنبیلها
«وفا» ای دریغا به پایان رسید
افاعیلها و مفاعیلها
مگرچند بیربط، و بی خاصیت
چو نام تو جمعش:سماعیلها
وزینرو ز کمیابی قافیه،
بیاویز بر میخ غربیلها
که بعد از وفاتت خدا بر صراط
کند در عبور تو تسهیلها
وبخشدترا چند تا حور عین
که اندر شب روز تعطیلها
زآغاز شب تا به وقت اذان
شوی در عبادت توتکمیلها
و در باغ جنت خدا پرکند
دو جیب ترا هم ز آجیلها
یازده ژوئیه دو هزار و نه

جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۸

ای رهبران کجائید.اسماعیل وفا

ای رهبران کجائی

اسماعیل وفا
3-7-2009
دریا به غرش آمد،با نعره های توفان
اینک خروش ملت،در کوچه و خیابان
اینک تمام خورشید!، اینک تمام جنگل!
اینک تمام تندر، مجموع آذرخشان
اینک تمام دریا،با موجهای چون کوه
اینک هر آنچه ابرست، اینک هر آنچه باران
این اوست آنکه خواند: آزادی بزنجیر
با صد هزار فریاد، باز از گلوی ایران
از قله های «البرز» تا« شیر کوه» و «کرکس»
ازپهنه «بشاگرد»، تا ارتفاع «تفتان»
از ساحل «ارس» تا، «اروند رود» و «کارون»
از پهنه »خزر» تا، «ایرانخلیج» و «عمان»
«ایرانخلیج» گویم کز فارس نیست کو هست
میراث ترک و کرد و لرها و ترکمانان
میراث اهل طالش میراث گیل گیلان
یا مردم سکستان یا اهل خوبدستان
ما گرچه فارس یا ترک،نوشیده ایم زآغاز
شیر برادری از یک مادر و دو پستان
این مام ماست اینک،خنجر به پشت و خونین
در زیر تیغ و طعن دزدان و زن بمزدان
مشتی عمامه بر سر،تخم حرام تاریخ
پروردگان افعی درخاک کژدمستان
پروده ی رذالت،سر تا به پا شقاوت
زنده به قتل و داروسرکوب و بند و زندان
آئینشان خرافات آفت ترین آفات
چون لشکر ملخ در زیباترین گلستان
این مام ماست اینک! رودابه ی خجسته
چون شیر شرزه دررزم افشانده یال و غران
این اوست انکه خواند از نای ما نوای
پیروز باد ملت جاوید باد ایران
این اوست آنکه جنگد، اندر پی رهائی
در هر سرا و خانه،درکوچه، کوی میدان
در رشت ویزد و تبریز،در تربت و طبس تا
قزوین و خاش و زابل، شهر ری و سراوان
این اوست انکه خواند، یکصف شوید یکصف
یعنی تمام ایران، در جنگ با فقیهان
یعنی تمامت نور در جنگ با سیاهی
یعنی تمام یزدان ضد تمام شیطان
این ملت است ملت، این میهن است میهن
برخاسته خروشان، آماده و بفرمان
اما شما کجائید؟تا رهبری نمائید؟
ای رهبران پیدا ای رهبران پنهان