چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

ابراهیم در آتش،1،2،3.اسماعیل وفا یغمائی



ابراهیم در آتش(1)
اسماعیل وفا یغمائی
برای فرح و ابراهیم، برای شکوه آن عشق پایدار

شعر بامن است و درمن
چون قلبم با تپشهایش و جهشهایش
اسب سرخ پیر بی مهار مرتدی، یال افشان
که در سینه ام فارغ ازبی خدایان و کدخدایان به سوی خدامیتازد
با این همه شعرتو نیمه کاره مانده است
نه در خانه، و نه بر نیمکت پارک
و نه در تاریکی تنها ترین بلوار نیمه شب این شهر
نمی آید واز من میگریزد، میگریزد از من
چون صاعقه ای، یا گرد بادی،
در شعر نمی گنجی ای مرد!
که در شعر نمیگنجدنه رنج ات، نه صبوری ات
و نه شکوه آن امید
که در چشمان تولبخندی است که زندگی و عشق را یاری میدهد
و به غرور می آراید
ابراهیمی و در آتش
و آن ایوب که ابراهیم و ایوب در برابر اوچون شعر من به احترام ساکت مانده اند
در شعر نمی گنجی ای مرد
27اکتبر 2009

ابراهیم در آتش(2)
بااین همه شب!
هر نیمه شب از پنجره سرای تو روشنی میتراود وگل
به سوی تو می آیند ابراهیم!
هر شب، هر نیمه شب بیداری و رنج
برادران شهیدت، یاران شهیدت با لبخند و شعله و گل
به سوی تو می آیند ابراهیم!
آن همه رنج و بیداری و بیابان وزندان و زنجیر و غربت
که بردی و کشیدی و سپردی و تحمل کردی
به سوی تو می آیند ابراهیم!
آزادی و عدالت و صلح و عشق
که در سودای تعمیم آنان جنگیدی
به سوی تو می آیند حقیقت و شعور
که به احترام آنان از دروغ و جهل گریختی
و به سوی تو می آید خدا
تا درچشمهایت زمزمه کند
صبح را و آرامش را و خود را
با این همه شب
هر نیمه شب از پنجره سرای تو روشنی میتراود و گل
27 اکتبر 2009


ابراهیم در آتش(3)
تونخواهی مرد ای مرد
با این همه رنج که تر میورزد چون گل کوزه گران
تو نخواهی مرد
چه بودیم ابراهیم !
و چه شدیم و چه خواهیم شد؟
جاری د رشعله های کهکشانی که از زهدان زمان بی پایان زاده شد
منفجر شدیم و ستاره شدیم سوسوزنان
در ژرفای سیاهترین شبهاچرخیدیم و شعله کشیدیم و آواز خواندیم
تا فرود آمدیم در هیئت خاک و سنگ و اسب و گیاه
و تا در هیئت مجاهدی و مبارزی که در سودای آزادی خود را وسعت داد
و اگر مجاهدت نه به طومار و توقیع
بل به وفاداری به حقیقت و شرافت است
هنوز همان مجاهدانیم
همان زخم خوردگانیم
که میسوزیم و میگدازیم و خود را وسعت میدهیم
گوش کن ابراهیم
گوش کن صدای زایش زمان بی پایان را
و زایش کهکشانی را که دو باره در آن زاده میشویم
پستانهای جوان ستارگان هنوز لبریز شیر تازه است سوسوزنان
مینوشیم و بخواب میرویم در لالائی خدا که گاهواره جهان را میجنباند
تابیدار شویم و فرود آئیم دوباره در هیئت خاک و سنگ و گیاه
و تا باز در هیئت مجاهدی، مبارزی که در سودای آزادی خود را وسعت میدهیم
ایکاش میتوانستم خود را منفجر کنم و انچه را میدانم بگویم
اما گوش کن ابراهیم!
گوش کن صدای جهان را که با ما سخن میگوید:
نه در گاهواره میگنجیم و نه در گور!
گوش کن !صدای جهان را
که در او پرورده شدی
که در او پرورده میشوی
که در او پرورده خواهی شد
گوش کن
گوش کن صدای جهان را ابراهیم!
27 اکتبر 2009

پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۸

چوپانهای اتمی. اسماعیل وفا


چوپانهای اتمی
اسماعیل وفا

چوپانهای اتمی
گله ها را میچرانند
گله های عظیم را.


نه از دشت خبری است
نه ازکوه ورود
نه از نی هفت بند شبانان
گله ها در شهر میچرند
در شهرهای عظیم و پرشکوه
در ساندویچ فروشیها
سینماها، تئاترها،کتابخانه ها
کافه ها،بارها، تالارهای موسیقی
سالنهای سخنرانی، دمونستراسیونها
سالنهای مد و زیبائی، کارگاهها و کارخانه ها
میادین اسبدوانی، اداره ها، بیمارستانها
دانشگاهها، مدرسه ها و...


دشتها خالی است
{به بیابان رفته ام}
نه گله ای و نه صدای زنگوله ای
نه چوپانی و نه نوای نی هفت بندی
بر دامنه تپه مقابل
«سارتر»، در آفتاب آرمیده است
وبا پلکهای فرو بسته «فایز» خوانی میکند
و هیچکس نمیپرسد
چرا چوپانهای اتمی
گله ها را در شهر میچرانند
در شهرهای عظیم،...
22 اکتبر 2009

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۸

شعری در ستایش دهان تو. اسماعیل وفا

شعری در ستایش دهان تو
اسماعیل وفا
خوشا دهان تو
دهان گشاده تو
سرخگلی لبریزسپید - برف
یا جامی از یاقوت گرم لبالب سپیده دمان عطر آگین
هزار بوسه می توان در آن انباشت
هزاران بوسه
تک به تک و یک به یک
وبه یکباره آن را باز پس گرفت
چون کودکی که یکباره قلکش را وارونه میکند
خوشا دهان تو دهان گشاده تو
سرخگلی لبریز سی و دو تکه از سپیده دم
16 اکتبر 2009

رباعی. اسماعیل وفا

رباعی. اسماعیل وفا
بازیچه بادیم و ندانیم دریغ
درفاجعه شادیم و ندانیم دریغ
در حرف حسین روزگار و به عمل
چون ابن زیادایم و ندانیم دریغ
16 اکتبر 2009

شایعه مرگ فقیه. اسماعیل وفا

شایعه مرگ فقیه!
اسماعیل وفا
گفتند و نیز نوشتند
گویا فقیه شهر به بستر فتاده است
یا آنکه جان خویشتن از دست داده است
فارغ از این هیاهو و غوغای این و آن
پرسیدم از زمان
این جاودانه جاری بی مرز و بیکران
در آن تمام آنچه که بوده ست در جهان
در گوشه ای نهان
با من زمان به خنده چنین گفت:
- ای دوست شایعه ست!
زیرا فقیه شهر
بس سالهاست
کاندر ضمیر و قلب تک تک ملت
مرده ست و جان خویش سپرده است
گیرم جنازه اش بر پاست همچنان
گیرم که چند صباحی باز
برخوان خویش جوجه بلنباند
یا ریش و پشم خویش به منبر
از بهر خلق بجنباند
یا آنکه نیمه شبی چند
بادی به بوق کرده به خلوت
خاتونکی به زیر کشاند
تا صبحگاه بسنباند
اما فقیه شهر
دیریست مرده است
دیریست مرده است
دیریست مرده است....
پانزده اکتبر دو هزار و نه

جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۸

عاشقانه برای مردگان. اسماعیل وفا یغمایی


عاشقانه برای مردگان
اسماعیل وفا یغمائی
گاهی نیمه شب
وقتی که خفته اند تمام زندگان
بر کاغذهای عطر آگین
برای مردگان شعرهایم را مینویسم
شعرهای عاشقانه ام را
برای زیباترین مردگان
وسپیده دم چون بر میخیزم
میدانم که شعرهایم را خوانده اند
بر میز آشفته از کتابها وقلمها
کاغذها خیس اشکند
اشکهای مردگانی که دوستشان میدارم
16 اکتبر 2009

چقدر ناتوانیم با پیکرهامان.اسماعیل وفا یغمایی

چقدر ناتوانیم با پیکرهامان
اسماعیل وفا یغمایی
تن تو چه اندک است و تن من
تن من چه محدود است و تن تو
و چقدر ناتوانیم با پیکرهامان
برای این عشق، که بسیار است و بی پایان و توانا
در برابر تو
به ناتوانی حیرت میکنم
و ترا مینویسم با کلماتی که مرا مجال میدهند
تا اندک نباشم و نامحدود
تااندک نباشی و نامحدود...
.15 اکتبر 2009

عشق و مرگ و شهد اسماعیل وفا یغمائی


عشق و مرگ و شهد
اسماعیل وفا یغمایی
تام تام تام تام
در زیر چهار ماه عقیقی
مردگان بر طبل میکوبند پیرامون ما
مردگان آشنا با چشمهای بسته ی شاد
در زیر چهار ماه و بیشمار ستاره
مردگان بر طبل های شن میکوبند رقصان و پیچان
پوم پوم پوم پوم
و میان ما و مردگان مشعلهای زرد می سوزند
رقصان و روان
جشن عروسی و مرگ ماست
موج بر میدارد پیکرم چون پلنگی
سینه بر پستانهای تاریکت میسایم
دهانم در دهانت فرومیریزد
لبانم بر لبانت ذوب میشود
و چشمانم درچشمانت میچکد
تام تام تام تام
پوم پوم پوم پوم
باد میوزد و غبار از کتفهایم برمیخیزد
باد میوزد و کتفهایم را جارو میکند
شن میشود پیکرم
غبار میشوم و بر تو فرومیریزم
و غبار میشوی وفرومیریزی
و باد ما را بر میخیزاند و میبرد و فرومیریزد
در بیابانهای بی نام تا ابد
تام تام تام تام
در زیر چهار ماه عقیقی
مردگان بر طبل میکوبند
مردگان آشنا با چشمهای بسته شاد
پوم پوم پوم پوم
16 اکتبر 2009

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸

آدرس. اسماعیل وفا یغمایی

آدرس
اسماعیل وفا یغمایی

بعد از خیابان استبداد
می رسی به پیچ ارتجاع
و بعد از آن بلوار انقلاب است
و وسط بولوار، چهار راه آزادی
میپیچی به چپ
و مستقیم مستقیم میروی جلو
از چهار راهی که شارع مکتب
خیابان توجیه را قطع میکند
می گذری
دویست سیصد متر بالاتر
دوباره میپچی به راست

اینجا خیابان قدرت است
و دوباره به چپ، میدان تزویر

اولین خیابان سمت راست را میگیری
و مستقیم مستقیم میروی
ومی بینی شان
هم پا اندازها و هم جنده ها را
و هم جنده بازهای معنون صد در صد مکتبی را
از چهار سوی جهان
با ریش و تسبیح و بی ریش و با سبیل و سامسونت
با کت و شلوار و عبا و عمامه
و تی شرتهای پر نقش و نگار
از مقابل خانه ها و خانمها می گذری
می نگری خانمها را ، واژه ها را، مفاهیم را
نیمه عریان و مست و منگ و خمار
وشخم خورده و باز آمده از زیر آوار سنگین هزار پیکر

و هزار رجولیت ماه نشان و ستاره نشان
 از زیر سنگینی پیکرهای هزار دیوٍث ،هزار جنده باز و هزار پا انداز
و میبینی در اشک
صداقت و راستی را
انسانیت و مهر را
فدا وایثارو.... را
غرقه در سرخاب و ماتیک
و بوی گند عطرها
و بوی شاش جنده بازهای مقدس مکتبی
و تکیه میدهی به دیوار
در کنار من که تکیه داده ام به دیوار
وسر بر شانه هم می گذاریم ومیگرییم
و سر بر شانه هم می گذاریم و می گرییم

و سر بر شانه هم میگذاریم و میگرییم
بیست و نه سپتامبر دو هزار و نه

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸

شطرنج. اسماعیل وفا یغمایی

شطرنج
اسماعیل وفا یغمایی
در شطرنج بین دو شاه
یا بین دو فقیه
یا بین دو امام
هیچکدام نه بر خاک می افتند
و نه می بازند
این مائیم
ما اسبها و پیلها
ما سربازان وما دژها
وما حتی! شاهان! و وزیران! بیرنگ بفرموده ی بازیچه
که بر خاک می افتیم
که می میریم
که بر قناره کشیده می شویم
در شطرنج بین دو شاه
یا بین دو امام
همیشه مائیم که باخته ایم
همیشه مائیم که می بازیم
همیشه ما
و بازی مرگ آور مقدس
همیشه در بیرون صفحه شطرنج ادامه دارد
بین دو شاه
بین دو فقیه
وبین دو امام
جهارم اکتبر دو هزار و نه