چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

یکشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۰

غزلهای بی تاریخ.اسماعیل وفا یغمایی


غزلهای بی تاریخ
اسماعیل وفا یغمائی
میدانم که میروم
میدانم که میروم و هزار دیوان غزل
در جانم باقی است
تو بمان ای معشوق
تو بمان و چشمهای خود را بگشای
تا غزلهای من جهان را بنگرند
تاجهان غزلهای نانوشته مرا بنگرد و بخواند.....

پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۰

اگر ترانه هایم را بخوانم.غزلهای بی تاریخ شماره پنجاه.اسماعیل وفا یغمائی


اگر ترانه هایم را بخوانم
غزلهای بی تاریخ شماره پنجاه
اسماعیل وفا یغمائی
اگر ترانه هایم را در کوجه ها بخوانم
خواهند گفت مجنون است این غریبه
این که اندوه در چشمانش میگرید
و شادی بر لبانش میخندد
چه میدانند اینان
اینان که مظلومانه عشق را نمی دانند
ونمی دانند اینان
اگر بخوانم:
اگر هزار لب لبان تر ببوسند
واگرهزار آغوش ترا در آغوش کشند
این دل من است که دور از تو ای محبوب
با دل تو میرقصد
و این دل توست که با دل من
نیمه شب در سینه من  در کنار دل من دل توست  
و نیمه شب در سینه تو در کنار دل تو دل من است
 که آرمیده است
***
اگر ترانه هایم را درکوچه ها بخوانم
اگر ترانه هایم را درانچه که از عشق میدانم بخوانم
خواهند گفت که مجنون است این غریبه شرقی
این که اندوه در چشمانش میگرید
و شادی بر لبانش میخندد
این که ترا دوست میدارد....

دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۰

غزلهای بی تاریخ شماره سی و هفت تا چهل. اسماعیل وفا


37
اگر عشق تو
***
اگر عشق تو نبود ای عشق من
نه زمین را تاب می آوردم
نه آسمان را ، نه ستارگان را
و نه مردمان را که برای آنها سروده ام
تو یک تکه از زمینی
یک پاره از اسمان
وسوسوی تمام ستارگانی در شب تاریک من
تو یک تن از مردمانی 
و بدینسان تاب آورده ام هنوز
زمین و اسمان وستارگان را
و مردمان را....

38
آتش و آتشکده
***
توئی که در دل من شعله میکشی
 در تمام شب دور از من
و منم که در آتش تو میسوزم
در تمام شب دور ازتو
من آن آتشکده ام که بی تو خاموشم
و تو آن آتش که بی من سرگردان
و هر دو آن زائر یگانه
در برابر یکدیگر
و آمیخته با یکدیگر
توئی که در دل من شعله میکشی
 39
 به کنارت رسیده ام
***
پرواز کرده ام در هوای تو
از فراز هزار بیابان تفته
و در زیر هزار خورشید سوزان
و به کنارت رسیده ام
ای عشق
ای چشمه سار زلال 
و می هراسم که از تو بنوشم
در تو بال و پر بشویم
و با تو در آمیزم
به عطش تو خو گرفته ام و به آتش تو
و سر در پر میکشم و دیده بر هم می نهم
خفته در عطش
و اندوهگین می اندیشم
به آنانی که عشق را ندانستند
وشادمانه گوش میکنم
صدای زلال ترا
که می رقصی بر موجهای خویش....

چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۰

سند افتخار! برای نسلهای آینده.اسماعیل وفا یغمائی


سند افتخار! برای نسلهای آینده
اسماعیل وفا یغمائی
***
پیش از آنکه فقیه بر نطعم بنشاند
و پیش از تلاش داروغه و مفتی
خود اعلام میکنم:
سالهاست
مست و خراب از میکده ها باز میگردم
و زنا کار و آلوده ازآغوشی به آعوشی
از خرابات روسپیان.
اعلام میکنم
وخیالتان تخت باد وکاتبان بنویسند
و راویان روایت کنند
در بستری از بال و پر جغد وموی شیطان و کتابهای آسمانی
لبانی را  به حرام بوسیده ام که آلوده صد لب آلوده بوده اند
و  کمرگاههائی را در چنگ گرفته ام
که پیش از من بازیچه هزار کمرگاه بوده اند
اعلام میکنم
بر درب  مقدسترین صومعه شاشیده ام
به محرابها آب دهان افکنده ام
بر فراز مناره ها اذان ارتداد سر داده ام
با خائنان ومرتدان و کافران و زندیقان و ملعونان همنفس بوده ام
وبا آنان   ابلیس را به نماز ایستاده ام
اعلام میکنم
این همه بوده ام و هستم و خواهم بود
 اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
***
 حتی با یک طومار در محکومیت من
با افزون بر سه هزار و چهارصد امضای رزمندگان اسیر
در محکومیت نگرانی من
خاموش نخواهم نشست
به آنان درود خواهم فرستاد
و فریاد خواهم کشید
که نمیخواهم بیهوده بمیرید
تا استخوانهاتان میخ پرچ کرسی پوسیده ی قدرت و خطا شود
و حتی اگر تمام سخنوران کراوات زده و بی کراوات
[که روزی هفتاد و دوبار
ولی در اروپا و امریکا
 بی هیچ اعتقادی در برابر بهت حسین ابن علی
 فریادهیهات من الذله میکشند 
و غروب به تمام عمه های خود تلفن میکنند
تا از خبر سلامتشان مطمئن بشوند
و قبل از خواب شماره لوتوی خود را چک میکنند
وقرص سیر خود را میخورند
تا مبادا در خواب سکته کنند
و بشریت از وجود ذیجودشان محروم شود]
مرا ضد انقلاب!! بدانند
بازهم خواهم گفت
هیهات من السکوت
هیهات من االوقاحت
وقتی کاردها در حال تیز شدنند
و تریبونهای عزاداری وحقه بازی و حلوا در حال برپائی
***
فردا چگونه خواهیم زیست
وحاشا اگر شعر در برابر خونریزی و خون آشامی سکوت کند
شعری که سی سال ستایشگر رزم آوری بود و هست
شعری که در میان ساده ترین سربازان آزادی سرخوش بود
و نه در زیر سایه کرسی نشینان جاودانه
وحاشا اگرشعر در برابر دریدگی و اجبارو ارتجاع
حاشا اگر بهراسد از تمام تیرهای مسموم طعنه
و گریز تمام فرشتگان
و لعنت تمام پیامبران
و تنهائی با شیطان
و حتی نفرین نامه تمامی آنانی که برای مردن انتخاب شده اند
اگر این چنین بود
شباب شعر من در زیر شلاق
جوانی اش در شعله های شرار شیخ
و فصل شیب اش این چنین  دربرودت غربت نمیگذشت
***
فنجان قهوه امان را بر زمین بگذاریم
پنجره ها را باز کنیم
صدای سایش کاردهای سرد را برچرم بشنویم
و در میان «دیوارهای سه گانه مثلث شوم ظلمت زده»
طپشهای قلبهای سه هزار و چهارصد رزم آور مظلوم  را.
***
واپسین شعرهایم را بر بادهای خونزده مینویسم
شاید که در پس دریچه ها بگذرند
ودر گوشهای پر شده از موم وقاحت  بگریند.
***
شصت روز زمان زیادی نیست
برای کسانی که افق شصت روزه را نمی بینند
یا نمی خواهند ببینند
میتوان زمان را به جلو کشید
جلو و جلوتر
تا نوک  بینی شان با اجساد نیمگرم مماس شود
با اجساد دریده و تکه پاره
وبوی خونهای در هم آمیخته را ببویند
در امتداد رود خروشان خون سی ساله
و رودهای خروشانتر اشکهائی که از آنها هرگز سخن گفته نشد
و کوهواره های استخوانها
وبعد گردن افرازند
[فراتر از هر افقی که شعور را در آن پروازی است
فراتر از آسمان و آسمانها
و کهکشان و کهکشانها
بالاتر از خلاء و خدا
و بالاتر از جائی که آنقدر بالاتر
که بلاهت و کبر نمی گذارد
حتی دست مان به دامان خودمان برسد
و بقول شاه مرحوم قاجار
خودمان هم از خودمان خوشمان می آید
آنجا که پیکان فلزین بی عاطفه و تنهای تکامل
رها شده و پرتاب شده از چنگال نئندرتالی دیوانه و گمشده در عصر حجر
خروارها جسد را در سکوت خاکستر شده
چون ستاره ای دنباله دار و نفرین شده با خود میبرد
  ودر تهی میرقصد و می تازد و بیضه میچرخاند
بی هیچ مقصدی
که در آن ستاره ای سوسو بزند
یا جویباری پایان عطش را نوید دهد]
و فتحنامه دیگری  را اعلام کنند
و پس از آن
زمان را بایست به  آینده لغزاند
شاید در افقی دو ساله، ده ساله و بیشتر و دورتر
آنجا که سکوت فریاد بر می آورد
آنجا که گوشتها فرو ریخته اند
و اسکلتها از پاکیزگی برق میزنند
مرتب و بر هم چیده شده چون دیواری عظیم
دیواری سیاسی و ایدئولوژیک
و ناب ناب ناب مکتبی
دیواری برای نوشتن سند افتخار
 که برآن جز سند ننگ و جنایت و دریدگی و فساد نقش نخواهد شد
 دیواری از استخوانهای زنان و مردان
 و جوانان و پیران،
دیواری که ابتدای آن
 از استخوانهای دخترکان آواره و تجاوز و تیر باران شده
 در خیابانهای پس از سی خرداد شصت
و میانه آن از استخوانهای دهها هزار پدر و مادر در اشک خاموش شده
و انتهای آن از استخوانهای سه هزار و چهار صد و چند رزم آور اشرفی است
 دیواری که میتواند تمام افقهای سپری شده راباز هم پنهان کند
و تا کام مدعوین شیرین شود و زبان به فاتحه بگشایند
گرداگرد آن بشقابهای حلوا ی سرخ
که در میان هریک حدقه چشم کشته ای به چرخش است
و دهان له شده ای بر چهره ها تف خواهد کرد
و در کنار آن تریبونی با فرش کبود خونهای خشکیده
 و هزار طبال  پیرامون آن
با طبلهاشان از پوست زیباترین فرزندان سرزمین ما  
و بشکه هائی از قویترین عطرها
تا بوی نجاست کلمات گندیده ای را
 که کرمها ی رنگین مکتبی در آن میلولند را بزداید
و تا مجال دهدتا باز هم سخن گفته شود
اما در کنار این دیوار و گفتار
«محمد» به غثیان دچار خواهد شد
«حسین» با نفرت و نفرین خواهد گذشت
وخدا پشیمان خواهد شد
که چرادوزخش را دیریست تعطیل کرده
تا نتواند بسوزاند
این همه بیرحمی
و این همه وقاحت و خود خواهی
و این همه جنون بیمار بی لجام را
و بدینسان که این رود خون رودی نیست
که بتوان باز هم به گردن این و آن انداخت
 بر دیوار خواهد آویخت بی هیچ تردیدی
در کنار تصویر خمینی
قابهای خون اندود  را
تصویر خامنه ای را،تصویر مالکی را
تصویرپتیاره – جنده– جوندگان جهانخوار را
ودر میان آنان، بی تردید  تصویرهای دیگر را
که اگر چه در ارتداد، اما هنوز فراموش نکرده ام
که در زیارت نامه عاشورا خوانده ام
نه تنها لعنت چماقداران و سلاحداران حاکمان جلاد را
نه تنها لعنت یزید و خمینی و شمر ولاجوردی
 و سربازان گول کشتارگر را
بل:  وَلَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ 
«و لعنت خدا بر آنها باد که اسباب و شرایط کار را فراهم کردند
 تا قاتلان بتوانند خون شما را بریزند»
و بردیوار آویخته خواهد شد
در کنار تصویر قاتلان شرق و غزب و شمال و جنوب
تصاویر تمامی کارسازان جنایت 
و آنان که شرایط کار را فراهم کردند
تصویر تمامی آنان
تصویر تمامی آنان
و تردید نکنید تصویر تمامی آنان را
****

پیش از آنکه فقیه بر نطعم بنشاند
و پیش از تلاش داروغه و مفتی
خود اعلام میکنم:
سالهاست
مست و خراب از میکده ها باز میگردم
و زنا کار و آلوده ازآغوشی به آعوشی
از خرابات روسپیان.
اعلام میکنم
وخیالتان تخت باد وکاتبان بنویسند
و راویان روایت کنند
در بستری از بال و پر جغد وموی شیطان و کتابهای آسمانی
لبانی را  به حرام بوسیده ام که آلوده صد لب آلوده بوده اند
و  کمرگاههائی را در چنگ گرفته ام
که پیش از من بازیچه هزار کمرگاه بوده اند
اعلام میکنم
بر درب  مقدسترین صومعه شاشیده ام
به محرابها آب دهان افکنده ام
بر فراز مناره ها اذان ارتداد سر داده ام
با خائنان ومرتدان و کافران و زندیقان و ملعونان همنفس بوده ام
وبا آنان   ابلیس را به نماز ایستاده ام
اعلام میکنم
این همه بوده ام و هستم و خواهم بود
 اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
 اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
 اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
اما هرگز این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
سی و یک اکتبر دو هزار و یازده میلادی

سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۰

غزلهای بی تاریخ. غزل چهل و هفتم اسماعیل وفا یغمائی

غزلهای بی تاریخ
غزل چهل و هفت
اسماعیل وفا یغمائی

به میعاد نمی ایم عشق من
در میان دارها و خنجرها
باد بوی خون می آورد
بوی خون عشق من
 و نه شمیم گیسوان ترا
به میعاد نمی ایم عشق من
در دوردست
بر ساحل دریای تاریک
در کلبه بی نام
نه بستر را بیارای
و نه خویش را
تنگ شراب را بشکن
گیسو باز کن و نوحه سرکن
و بگذار در زیر ماه خونزده شعرهایم را بگریم
در زیر ماه خونزده که چون نطعی است
نطعی که ستارگان بر آن سر بریده میشوند
به میعاد نمی ایم عشق من
گیسو باز کن ونوحه سر کن....
_________________
این غزل از مجموعه غزلهای صد گانه عاشقانه بی تاریخ سالها قبل سروده شده  است

شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۰

نگذاریم یعنی نگذارید بچه های اشرف کشته شوند.اسماعیل وفا یغمائی

نگذاریم یعنی نگذارید بچه های اشرف کشته شوند
اسماعیل وفا یغمائی
نگذارید بچه های اشرف کشته شوند
وقتی افق سنگ بست است
میتوان افقهای دیگر جست
اگر راه با چاه  عوضی گرفته نشده باشد
و راهنوردی با چاه نوردی
ورهروی با چه روی و قس علیهذا!!
**
اگر بچه های اشرف
چند تا چند تا کشته شوند
میشود باز هم کنار بدنهای خونینشان
با پرچم و طبل و شیپور
باز هم سخنرانی کرد و گاهی حرف مفت زد
 و یا مثل من بنا به سنت همیشگی ام
و بلانسبت شاعران متعهد و  آدم حسابی
 شعر مفت و پرت و پلا  گفت و چرت و پرت سرود
 میشودباز هم پیام داد
باز هم فیلم درست کرد
باز هم سخن از استراتژی و تاکتیک گفت
باز هم مهر این خادم است و آن خائن را کوبید
آن بریده است و این نبریده و دیگری اساسا از بیخ ریده است را نشان داد
و باز هم فرجی برای از این ستون به آن ستون پیدا کرد
و باز هم در حالیکه چشم بند چرمین بر چشم داریم
از چشم اندازهای کشک سخن بگوئیم
اگر بچه های اشرف چند تا چند تا کشته شوند
***
واضح و مبرهن است البته
که جمهوری اسلامی خونخوار است
و ملای حاکم قرمساقی بی پایان
و این رژیم البته به اراده مردم باید برود
و روشن است
بچه های مظلوم اشرف
وصحرای کربلا و گودال قتلگاه
و حرمله حرامزاده و شمرابن ذی الجوشن جاکش مادر جنده
 البته در عراق اند
و زینب  سلام الله و صلوات علیها در اروپا
و حسین ابن علی دیریست در کنار امام زمان،
واضح و مبرهن است البته
که تکامل خروار خروار خون میخواهد
و رود خروشان خون باید خروشانتر باشد
و نهرهای جدید هی باید به آن سرازیر شوند
و انسان البته به دنیا آمده تا بمیرد
ونیز واضح و مبرهن است
که آخوندها میخواهند با خون بچه های اشرف وضو بگیرند
ودر سجده نماز شکر  کونشان را رو به آسمان هفتم کنند
اما وای! اگر بچه های اشرف یکجا کشتار شوند
وای! اگر بچه های اشرف یکجا کشتار شوند
دیگر دوران سخنرانی و حرف و شعر و پیام
 و فیلم و طبل و شیپور و استراتژی و تاکتیک
و خادم و خائن و بریده و نبریده وریده
و این ستون و آن ستون و چشم انداز و چشم بند
تمام خواهد شد
ودر چاله ای از بهت و سکوتی مرگ آور
و باد وحشتناکی
 که متاسفانه تمام تنبانهای اطو کشیده را با خود خواهد برد
و یکمیلیارد علامت سئوال را به نعره خواهد آورد
و مجال نخواهد داد تا بنده باز هم شعرهایم را زر بزنم
این حقیقت هولناک را خواهیم دید
که خون بچه های اشرف
( خیالتان را راحت کنم
و از من شاعر حرامزاده بی پدر و مادر بشنوید)
که خون بچه های اشرف تنها و این بار
بصورت خامنه ای و مالکی و شمر ابن ذی الجوشن نخواهد پاشید
بلکه چون بمبی هولناک
قویتر از بمبهائی که در هیروشیما و ناکازاکی ترکاندند
 این بمب خون در مقابل چهره هائی دیگر هم خواهد ترکید
و چنان جامه های ما را خونین خواهد کرد
 که تا ابد قابل شستن نخواهد بود
و چنان حقایقی را از پرده بیرون خواهد افکند
که آرزو خواهیم کرد
کاش مادرمان ما را نزائیده بود
اگر
خون بچه های اشرف یکجا ریخته شود،
و تاکید میکنم
هر چه میخواهید بنده را بنوازید
اما آنچه را نوشتم
یکبار دیگر بخوانید
و در باره اش تامل بفرمائید
حتما همین امروز تامل بفرمائید
که فردا بسیار دیر است

28 اکتبر 2011