چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

یکشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۹

مزموزهای زمینی.مزمورهای پنجم تا دهم.


 مزموزهای زمینی.مزمورهای پنجم تا دهم.
 اسماعیل وفا یغمائی


6

ما را با دریاها دوستی هاست،
از توفان
       هراسی نیست
ما از ارتفاع ستاره برجهان گذشته ایم
گذر برقله ها سفری ست درآرامش
اگرچه راه
           در خون ما
                     به پایان آید.
اندوه ما
 نگران طلب منشوری دیگرست
راهی دیگر
              هوایی دیگر
                            و
                             خدایی دیگر...
7

 مرگ
      با آب های سیاهش
              در هزار توفان
و زندگی با هزار صخره
                        می جنگند.

زندگی تنهاترین جزیره ی این دریاست
با ماه خونین اش
و زندگانش
بر هر صخره
در زیر کلاف رشته های پیچان توفان
 قلبی تپید
           و مردی جنگید،
بر هر صخره
مردی سرود خواند و مرد
بر هر صخره ستاره ای تکه تکه شد
 و قطرات خون ماه
برآب های تاریک شکست،
از این همه ما را دانشی تلخ و پرغرور نصیب آمد
و رواانی برافراشته.

مرگ
با آب های سیاهش
در هزار توفان
و زندگی با هزار صخره می جنگند.

8

با زورقی شکسته سفر می کنم
زورقی
       دردناک
                و
              پیر
 ملاح مست را اما پروای خطر نیست،
با او طعم لبان رودهاست
مستی های عظیم دریای عریان
و یاد آن که با خویش ترنج های« ازمیر»
وماه«بغداد» را می بٌرد.

بنگر!
پیری آینه و جان جوان بی زوال مرا،
در برابر من
            دیواری برجای نیست
در گذشته سفر می کنم و درآینده
 بنگر...
9

درآب های گذشته بشارتی نیست
اگرچه خاطرات بر زمان چیره می شوند.

درجزیره های سکوت و مه بشارت نیست
در سفینه های خاموش
 و
  مردگان.
پارو برآوریم
بادبان برکشیم
وب ی آنکه لنگرگاهی بجوییم
تا خیابان های فردا بگذریم

درآب های گذشته بشارتی نیست
و دست های در گذشته زیستگان
خیس خون کودکان فرداست.
10
خٌرد
    یا
     کلان
زادگان آن دریابیم که سرزمین ماست.

در این کرانه
 تنها به دریا بیاندیشیم
و خون
       دریایی خویش.

مزمورهای زمینی.اسماعیل وفا یغمائی. شعرهای یکم تا پنجم

( بجای مقدمه)
1
گامی چند
با یاری موافق
               در نسیم.

درآنسوی سیم های خاردار
خورشید شامگاه برخار وخاک می وزد
و سگان طلوع شب را هایها در افکنده اند.

بر گوی
        معلق
              زمین
آرام ایستادن
قلب خود را تا ژرفای جهان پرواز دادن
وغبار بازیگوش را به آرامش نگریستن،
هنگام که وقایع تقطیر می شوند
و شعر حقیقی ترین است
به فرجام روزی دیگر.

نوشیدن
خوردن
نفس برآوردن.

عشق ورزیدن
جنگیدن
و مردن،
در امید فردایی که ترمه ی جاشیه اش
درآفاب رؤیای باف ته می شود.

با آوارهای تاریکش
دریا ازآن دیگران باد،
از تمام جهان قطراتی ماراست
برآمده از تقطیرهرآنچه شوکران
                                    و
                                    شهد.




2
از فراز خویشتن
جهان را  نگریستن- چون کوهی-،
از خویش برآمدن چون شعله ای
و دریاوار سرخویش کوفتن
تا آن هنگام که آدمیان را نگاهی و شعله ای باشی در تنهایی خویش،


در تطاول توفان
تلاش ما بشارت ساحل هاست
یا شاید ستایش سکوت
-در جرنگاجرنگ سرودهای سرد افتخار-
تا نوای جهان شنیده شود.

کار ما شاید فرو بستن پلک هاست!
در زمانی که شب تفسیر می شود،
کار ما سخن گفتن از قلب آدمی ست
و دست هایش
در سرمای کهکشان،

در اعماق
دوایر درهم زمان در یکدیگر می چرخند
و جهان در ارتفاع انسان گسدرده می شود،
کار ما سخن گفتن از ارتفاع انسانست در ژرفاها
حتی هنگام که در خود فروغلطیده است.
3
سفرآغاز شد
همه چیز را برخاک بجا نهادیم
مگر زخم
           و خاطره را.

تمام راه
در هر زخم شمعی می سوخت
و مقتولان برخاکریزهای کودکی آواز می خواندند
تمام راه خیس خون گذشتیم.

نه نانی
 نه کوزه ی آبی
و نه چوبدستی
من تها قلب خویش را با خود می برد
-سراسر دل بودم شاید-
و مرا همسفری بود خاموش
و راه
      در باد
             ورق خورد.

من هیچگاه گندم را توزین
و سیب را شماره نکرده بودم
و همسفرم را زیبایی در نگاه بود
باد برخاسته ی ولرم متعارف اما
قلب مرا و چشمان او را برد
تا آن ترازوها که سیب و گندم را توزین می کردند
بدانگونه که رؤیاهای آدمیان را.

حقارتی ست زیستن
-بیگانه زیستن-
به هنگامی که خمیرجان از لاوک تن افزون می شود
و حقارتی ست زیستن
بیگانه زیستن
به هنگامی که در هر زخم شمعی می سوزد
و مقتولان برخاکریزهای کودکی آواز می خوانند.
نیازعریانی جان را
مگر درآینه ای جامه بردرم
مگر با باد شبگیر بپیوندم
با بازوان
         چرخانش.

 4

شجاع باش
و
          مؤمن!
از انسان سخنی بگو
                      عریان
از چشم و لب و بازوانش
ازآشکار و پنهانش
وآن آینه باش که در تو یگانگی های خود را بنگرند
-عریان از جامه های شرم و هراس-.

بیچاره شرمگینان!
آنکس که زیبایی کوه را بداند
در صفوف میهن پرستان خواهد جنگید
وآن کس که به غزلی عاشقانه ایمان آورد
به انسان خیانت نخواهد کرد

از تنهایی خویش مهراس
فردا

        در همگان
                     خواهی شکفت.


5

برلحظه های تاریک
از گردابی
            به گردابی
                       سفرکردن
و موج ها چشم هایی سیال و بی شمار،
وآسمان پوشیده از آوازهای باستانی منجمد

شادی چمنزاری را
آرامش بیابانی را کاش می توانستم به وام بگیرم
آب ها برآمد
جهان تهی شد
و خورشید
تنها می تواند در واپسین ترانه ی شامگاهی من غروب  کند
من اما
تنها تراز او
به شبی بیگانه باید از خویشتن سربرآورم.

شادی چمنزاری را
آرامش بیابانی را کاش می توانستم به وام بگیرم.

آه!
مغروقین بسیار در من به سواحل دور خواهند رسید
اگر که بمانم،
با من رؤیاهای دریاها خواهند مٌرد
طنین سازها
و رقص دامن ها
اگر که بمیرم

شادی چمنزاری را
آرامش بیابانی را کاش می توانستم به وام  بگیرم
چنین گفت ناخدا
برلجه های تاریک
در امید
        و
             نومیدی.

مجموعه شعر مزمورهای زمینی. اسماعیل وفا یغمایی مقدمه و فهرست

مزمورهای زمینی
(مجموعه شعر)

اسماعیل وفا یغمایی
کتاب طالقانی

انتشارات کتاب طالقانی
مزورهای زمینی
اسماعیل وقا یغمایی
تاریخ انتشار: فروردین ماه 1368
بها: معادل 4 دلار

« به کاظم مصطفوی»
به یاد
سلوک ها
و سفرها...



فهرست

* مزمور آغاز
*مزمور از خویش برآمدن
*مزمور مسافران
*م مزمور تنهایی ها
* مزمورلجه های تاریک
* مزموردریاها
* مزمورصخره ها وستاره ها
* مزمور سفرها و مستی ها
* مزمورآب های گذشته
* مزمور قطره ها
* مزمور زمین و زمان ها
* مزمورآفرینش
* مزمور دست ها وچراغ ها
* مزمور مقصدها و مقصودها
* مزمورشبانه
* مزموربه صبح رسیدگان
* مزمورمعرفت
* مزمورمرگ و زندگی
* مزمور زیبایی ها و زیستن
* مزمورحقیقت
* مزمورنفرت وعشق
* مزمورعشق
* مزمورسرشاری های شب
* مزمورناپیدایی های شب
* مزمور رازهای شب
* مزمور بادهای شب
* مزمورشب وخاطرات
* مزمورزمینی
* مزمورنهان بودن و فروتنی
* مزمورخطیبان
* مزمورابتذال
* مزموروحشت
* مزمورآینه ها و آدمیان
* مزمورتردید و تقین
* مزمورغربت ها وآشنایی ها
* مزمورشک
* مزمورخنده ها و بلاهت ها
* مزموردیوارهای درون
* مزمور بی وفایان
* مزموروفاداران
* مزمورجنگاوران
* مزموردریا دلان
* مزموراندوه
* مزموررستاخیز
* مزموردیدن و شنیدن
* مزمورجام ها
* مزموربدرقه ها و بدرودها
* مزموربهار و تابستان
* مزمور مرد تنها
* مزمور نگاه نیمه شب
* مزمور نیمروزی
* مزمورماه
* مزمورآخرین سفر
* مزموراز بعد ما