چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۱

مسیح را تعریف کنید انشاءسال 2013 میلادی اسماعیل وفا یغمائی



مسیح را تعریف کنید
انشاءسال 2013 میلادی
اسماعیل وفا یغمائی


ای بچه های خوب
سن و سال مهم نیست
شش ساله یا شصت ساله
هفت ساله یا هفتاد ساله
پسر خوبی باشیم ،
نه!  بلکه دختر خوبی باشیم!
مرتب بنشینیم سر جایمان
مثل همیشه مثل همیشه . مثل همیشه
حمام گرفته وتر و تمیز
هفت بار،در برابر هشت آینه
نه دست لباس رابا نظر ده ندیم و ندیمه امتحان کنیم
ولباس منتخب را مرتب کنیم
سرمان را شانه کنیم
لبخندمان را میزان،تراز تراز
تراز مکتب نمائیم
چشمها را ببندیم و به ابدیت فکر کنیم
آه ه ه ه! ابدیت! ابدیت !جاودانگیییییییییی
آنجا که نه خالق بی نام بی پایان
که اندیشیدن به او ذهن را گیج  میکند،
بل آنجا که مخلوق  ما
 با بقل منقل و تمام فرشتگانش به انتظارما ایستاده است
تا فراموش شود آنچه پیش روست
یعنی فراموش شود
خاکستر مادرانمان
خاکستر هزار ، ده هزار، صد هزار مادر
که در نوک دماغمان میوزد و میگرید
وجسد برادر و رفیقمان که برابر پیشانی ما تاب میخورد
وآن همه جسد سوراخ سوراخ
وفریادهائی که در ته سلولها خفه شدند
وقتی جلادان با رضایت و ایمان
در فرصتی سی و سه ساله
درب سلولها را پشت سرشان می بستند و می بندند
تا بروند دوششان را بگیرند
آه ه ه ه! ابدیت ابدیت جاودانگیییییییییی
با مشکهای دوغ و دروغ
و سطلهای رنگ و بسته های چس فیل
تا فراموش شود
و تا فراموش کنم
که درپاگرد پلکان خانه ام
در پاگرد خانه هر تبعیدی که منم
در پاگرد خانه هر«من» که «دیگران»اند
هر روز صبح و هر غروب
[موقع رفتن به دنبال رزق و روزی
و هنگام بازگشت وقتی ترنها
آدمها را به روی پله برقی تف میکنند]
به احترام چهار تابوت کش نامرئی منتظر
و مرحوم صادق هدایت
که با آنها با همان  لبخند تلخش در گفتگوست
دوبار  کلاهم  را از سرم بر میدارم
 تا کی کار من تبعیدی تمام شود
و جام گوارای ریق رحمت را
به اذن حضرت حق سربکشم
و کار آنها شروع گردد،
تا فراموش کنیم در دوسوی رود خون، دو دریای اشک را
و کوههای درد را
بر استخوانهای شکسته هزاران، صدها هزارغربت نشین
یعنی خارجه نشین مجبور
که در هیچ کتابی سرگذشتشان ثبت نمیشود.
آه ه ه ه! ابدیت! ابدیت! جاودانگیییییییییی
با پرده هائی که قطرشان از طول و عرضشان بیشتر است
 وبا هیچ مته ای مگر ارتداد نمیشود سوراخشان کرد
و تغارهای کشک و کثافت و سالوس و سیاست را در پشت آنها دید
[ولطفا من نمیخواهم جاودانه باشم]
تا فراموش کنم دیروز هزار «آل اسحاق» سی ساله بودند
و امروزبرای دهها هزار تن سی سال سپری شده است
و هزاران «مهشید» در سی و یکسالگی بچه های شیرخوارشان را
در گورستانهای ناشناس دور دست
در زیر سنگ گورهای سرد
 به دیدار  لبخند های ممتد سوخته پدرهای مظلومشان میبرند
پس بخوانیم انشاء خود را
و به انشاء من گوش کنید
ای شاگردان درسخوان و مودب و اطو کشیده
 و مومن و مسلمان
[که بخاطر این همه محاسن شخص شخیص ما، یعنی خود بنده
 خود خدا هم مطمئنا بما یعنی من بدهکار است]
که مسیح
 [اگر چه اسمش را
خمینی مرتجع خونخوار به ریش خودش بست
و باعث شرمندگی روح خداوند شد
 که اگر این بابا روح خد بود!!
پس امان از جسم خدا؟]
پسر خوبی بود
و بله بله! البته، پسر خود خود خود خدا بود
وپیغمبر یعنی پیغامبر بزرگی بود
[که هر دو تا لغت پیغمبر و پیغامبر هم کاملاغلط است
زیراکه به چهار دلیل متقن
اولن :پیغمبر یعنی کسی که «پی غنبر» راه افتاده است
ودر اینصورت باید گفته شود پیغنبر نه پیغمبر
ودومن: قنبر هم که غلام علی بود، قنبر بود نه قمبر
وسومن: قنبر اسمش را با «ق» مینوشت نه «غاف»
و چهارمن: اینکه پیغمبر هیچوقت دنبال قنبر راه نمی افتاد
بلکه قاعدتا قنبرهمیشه دنبال مولایش علی راه میرفت
 و علی هم دنبال پیغمور
و اینکه در این میان کدام ادیب بیسوادی
به خودش اجازه داده است الف پیغام را بیاندازد
تا پیغم بشود مخفف پیغام!
و اگر به این ترتیب کلمات مشابه را مخفف کنیم
چه خر تو خری خواهد شد
اسلام میشود اسلم ،یعنی سالمترین!
 انجام می شود انجم با ضم جیم یعنی ستارگان
افسار میشود افسر!
وتازه مهمتر از همه :
پیغامبر هم یعنی کسی که پیغامها را میبرد
یعنی اززمین میبرد به طرف هوا
یعنی از طرف آدمیزاد برای خدا
تا  نعوذ بالله خدا را هدایت کند]
پس میبینیم که پیغامبر غلط است وپیغام آور درست است
یعنی پیغامور که پیغام پسغامها را نمیبرد
بلکه می آورد برای ما
تا از بوق سگ تا وقت خواب بدانیم که چه باید بکنیم
و نه اینکه پیغامهای ما آدمهای شوتعلی را ببرد برای خدا
و یک عمر است که ما بی توجه به پیغام آور میگوئیم پیغمبر
و در این هزار و چارصد سال هم
نه آخوندهای خر گردن
و نه مسلمانهای لیبرال
و نه انقلابیون اولترا مسلمان
توجه نکردند که پیغمبر درست نیست
و هی پیغمبر پیغمبر کردند!!
و چرند بافتند و کله ما را خوردند
بنابر این و با این توضیحات و بواقع اینکه مسیح
 پیغام آور یعنی پیغمور بزرگی بود
مادرش از خودش هم بزرگتر بود
یعنی آنقدر به خودش مطمئن بود
که بدون اینکه ادعا کند
من مریم کبری هستم یا صغرا یا مریم متوسط
اسم فامیلش را گذاشت روی مسیح
و هویت زنانه خودش را حفظ کرد
یعنی مسیح شد عیسی ابن مریم
و مریم نشد مریم ام مسیح
که این خودش بسیار قابل تامل است
هم برای زنان آزاد و هم برای فمنیستها
و رهبران انقلابات
و نیز برای شخص بنده
به همین دلیل هم
این مسیح شام و نهارش را با گدایان میخورد
یعنی با قیصرها و وکلا و ژنرالها  و رئیس جمهورها و امثالهم  نمی خورد
و پایش روی همین گدا گشنه ها
یعنی مردم خودش سفت بود
و اهل تشریفات و بوق و شیپور و توپ و تفنگ
 و ماشین دوازده متری  و طیاره و هلی کوپتر هم نبود
و برایش مهم نبود ده نفر حرفش را گوش میکنند یا صد هزار نفر
و برایش مهم نبود که:
 حواریون که یعنی همان سمپاتیزانهایش، زیادند یا کم
و روی زمین میخوابید بنده خدا
و لباسش هم یکی دو دست شور و واشور بود
احتمالا یکی سفید و دیگری خاکی
ومسیح چون به فکر گدا گشنه ها بود و وقت نداشت
و نیز از مقوله جنسیت کاملا بری بود
 مورخان  و همچنین محضر داران
نوشته اند که در زندگیش مطمئنا
و بدون اینکه بامبول در آورد
و بخواهد مسائل را شیره مالی کند
 چندین بارازدواج نکرد
و کاری هم نداشت که بقیه چه غلطی میکنند
یعنی ازدواج می کنند یا نمی کنند
و وقتی ازدواج میکنند شبها با عیالشان
در رختخواب یک قل دو قل بازی میکنند
یا به ابدیت فکر میکنند
وحرفهای سیاسی ایدئولوژیک می زنند
و این مسیح مورد نظر من
نسبت به پیغمور اسلام هم انتقادی نداشت
 که چرا قرار است ده تا زن یا بیشتر بگیرد
که میدانست محمد با زن یا بدون زن ،رسالتش ربطی به زنانش ندارد
بلکه به محتوای کارش دارد
و شرایط تاریخی و خط و خطوط درست
و شجاعت و شهامت مولا علی به داشتن یا نداشتن زنانش بر نمی گردد
و این مسیح برایش پرنسیبها مهم بود نه پیروزی و شکست
همان چیزی که گویا برای میرزا و مصدق و ستار خان هم مهم بود
و به همین علت هم بعدها نویسندگان بزرگ حتی بیدین
امثال کازانتزاکیس و فلوبر و ویکتور هوگو و...
برایش کتابها نوشتند
و ما هم خواندیم
 و با اینکه از دست کشیشها فرار کرده بودیم از مسیح خوشمان آمد
و دانستیم مسیح آدم خوبی است
واین مسیح از میان پیروانش هم فقط یکی برید ورفت سراغ قیصر و ملا
و نه یک لشکر  خنجر بر کمر روز افزون
که مشغول واکس زدن زیتونه های مبارکه علما هستند
 که معلوم نیست چرا؟
و معلوم نیست چرا در سایتهایشان لامصبها
حتی یک توسری
توی سرامام خامنه ای!! نمیزنند
تا قابل فهم شود که:
 حضرت مولانا جلال الدین  
«حکایت لوطی و امرد» را کشکی نوشته است
واین بندگان خدا حرف حقی دارند
و بگذرم... مسیح حرفش را میزد و میرفت
مثل کشاورزی که گندمش را میکارد
و میداند باد میوزد و ابر میبارد و جوانه ها در راهند
و مسیح اهل جلسه ملسه و فشار و فشور هم نبود
اهل وعده و وعید
اهل تطمیع و تهدید
و آن  جلسات انگیزیسیون و تفتیش عقائد را هم
دوازده قرن بعد پادشاهان و ملایان مسیحی راه انداختند
و مطلقا ربطی به مسیح نداشت
و مسیح خیلی خیلی بزرگ بود
همانقدری که در پیامها و سخنرانیها میگویند
و حتی از آن هم بزرگتر بود
و یکی از دلائل بزرگیش هم این بود
که نه عشق را به بازی گرفت
و نه عشق را بر صلیب کشید
و چون پیامبر عشق بود
و میدانست به صلیب کشیدن عشق
 چه مصیبتهائی می آفریند
و چه گندابی در روانها ایجاد میکند
بخاطر عشق
بدون آنکه به سفر برود
پس از آنکه سه بار تکبیر گفت
وبه رسالت محمد و ولایت علی ابن ابیطالب
و مظلومیت هزاران مجاهد و فدائی و دموکرات
 و توده ای و حتی سلطنت طلب
 و اعضای سایر گروههای تیرباران شده
 به دست جلادان جمهوری اسلامی
 گواهی داد
 حلاج وار!صلیب را بوسید
و به فتوای امام راحل
وحکم دادگاه انقلاب
و زیر نظر خلخالی و لاجوردی
در کناردو بهائی و سه فدائی و دو مجاهد و سه توده ای
ودر جوار چهار سلطنت طلب و پنج زن تنفروش مظلوم
و شش کرد و هفت ترک و  هشت عرب و ترکمان وبلوچ و...
که هویت حقوقی تمامشان ایرانی بود
به صلیب کشیده شد
تا عشق و مهربانی
بر صلیب کشیده نشود
و در رهگذار تاریخ
ناقوسها نامش را بنوازند
ویاد آوری کنند
علیرغم خرابکاریهای بسیاری از کشیشان
مسیح انسانی دوست داشتنی بود
و من نیز امیدوارم
بجز آقای مسیح که از من حتما راضی خواهد بود
آقای معلم هم نمره خوبی به من خواهند داد
تا شاید پدرم این شب سال نوی اخلاقش خوش بشود
و اینقدر مادر بیچاره ام را اذیت نکند
و همچنین برای من یک بستنی بزرگ اکبر مشتی بخرد
و پولی هم بما بدهد
تا برویم و دی. وی . دی آخرین وسوسه مسیح را
که در این مملکت قاچاق است
کرایه کنیم و ببینیم
والسلام
انشاء بنده تمام.
بیست و نهم دسامبر 2012 میلادی

  

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۱

به پایان میرسد ای دوست هستی باز خوانی شعربمناسبت پایان خجسته جهان با اندکی تغییر اسماعیل وفا یغمائی




به پایان میرسد ای دوست هستی
 باز خوانی شعربمناسبت پایان خجسته جهان با اندکی تغییر
اسماعیل وفا یغمائی

شنیدم نیمه شب در حال مستی
به پایان میرسد ای دوست هستی
به پایان میرسد تا باز  بر آن
زند مهری دگر دست الستی
*
دیا لکتیک می گوید رفیقان
جهان هر لحظه میرد تا بزاید
جهان هر لحظه در خود محو گردد
که از خود هر زمان ازنو بر آید
*
ز «تغییر» و ز «تاثیر» و ز «جنبش»
جهان یکسر به خیزاخیز و «خیزش»
جهان یعنی: جهان، یعنی: جهنده
وز این باز آفرینی ها و رمبش
*
نه تنها عالم و آدم به پایان
رسد حتی زبانم لال !یزدان
به پایان میرسد تا بار دیگر
برآید ، این چنین، این بنده، یاران 
*
شنیدم نیمه شب در حال مستی
خدائی تازه خواهد زاد هستی
رسولش عشق آئین اش محبت
پیامش نی خدا!هستی پرستی
*
شنیدم گفت:بسیاری رسولان
ز شغل خویشتن معزول گردند
پس از عمری، به کاری جز رسالت
به دستور خدا مشغول گردند
*
پس از آن چارده معصوم برحق
امامت را کند ممنوع مطلق
که بعد از این کسی برخون مردم
نراند با وقاحت باز زورق
 *
تمام رهبران مذهبی را
کند مشمول قانون تقاعد
که تا در گوشهای خلق مسکین
نپیچد بعد از این آوای قدقد!
 *
کتابی نو نویساند خداوند
نه بر کاغذ که بر اوراق جانها
وز آن اوراق برخیزد پیامش
ز جانها و ز دلها بر زبانها
 *
سرآغازش به« اسم العشق» باشد
که ازآن در جهان خوشتر نباشد
از آن بر قلبها بنویسد آن را
ا«که حرف عشق در دفتر نباشد»ا
 *
بفرماید بهشتی مردمان را
که آتشها به هر سو بر فروزند
پس از آزادی دوزخ نشینان
در آن آتش جهنم را بسوزند
 *
بگوید تا که آن بیچاره شیطان
بیاید! پاک گردد او زتهمت
ببوسد شاخهای خسته اش را
ببرد هر دو را با تیغ رحمت
 *
برویاند به فرقش زلفکی خوش
بجای شاخهای آتش افشان
چنان خوشگل کند او را که هر کس
ببیند گردد عاشق از دل و جان
 *
نشاند در کنار خویش او را
پس از صدهاهزاران سال دوری
بگوید وقت دامادیست! شیطون!
تو آدم می پسندی یا که حوری
 *
دهد دست ورا در دست آدم
نهد دست دگر در دست حوا
بگوید بعد از این با هم بر این خاک
سه تائی جانشین از جانب ما
 *
نه تنها آدمیت هست لازم
که باید گاهگاهی شیطنت کرد
وگرنه عفو و رحمتهای ما را
بباید یکسره خرج ننت کرد!ا
 *
پس از پایان هر کاری که باید
نهان گردد خدا در ذات هستی
که تا دیگر نماند مذهبی جز
محبت، عاشقی هستی پرستی
شنیدم نیمه شب در حال مستی....
___________________________________
1-بشوی اوراق اگر همدرس مایی.که علم عشق در دفتر نباشد.حافظ غزل شماره 162