چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۲

سه سروده .طعم روشنائی. اسماعیل وفا یغمائی




طعم روشنائی
اسماعیل وفا یغمائی

تلخ است طعم روشنائی
چون پیر و خسته تاریکیهایت را وا مینهی
و جهان به فرجام آمده را مینگری
بی هیچ سودائی،
و گوش میکنی
صدای زوزه های تکه های تاریکی را
چون کتره سگانی کوچک،
و گوش میکنی
بر تریبونهای سکه و خون
وزوزوقیح دروغ شرزه شریرتاریک بی شرم را
که پوست کنده شده هنوز خونین راستی را
بر چهره نقاب کرده است
وبی هیچ تردیدی
به قاطعیت کاردی که در سینه اش میتپد
ازعدالت سخن میراند!
ازعشق سخن میراند!
از آزادی سخن میراند!
واز شرف...
ومیشنوی
غریو و غیه تکه های پر فیس و گند تاریکی را
چون کتره سگانی کوچک،
تلخ است طعم روشنائی....
22 دسامبر 2013


طعم روشنائی  (2)
از زندگی میگوئی
و در دهانت گور کنان درکارند
از آزادی میسرائی
و در دهانت زنجیرها بر قلبها چنبره زده اند
از راستی میگوئی
و در دهانت دروغ در دهان راستی می شاشد
از عشق میگوئی
و در دهانت  دلقکانت
عشق را به رسوائی در شهرمیگردانند
در گذرگاه دشنام و تف


به سودای خدا آمدیم
وفرجام آستان زهر آگین شیطان بود
و حکایت تمام شد
بادا که باد
قصه ما را بگوش دیگر کاروانیان رساند.
23 دسامبر2013   


طعم روشنائی (3)
از طبلها بوی پوست آدمی بر میخیزد
و از آرشه ویلنها خون میریزد.

دراین تماشاخانه شگفت
در نظرگاه تو
باید بادکنکها و پرچمکها
هرچه فراتر و انبوهتر باشند
باید غریو و غیه سازها و سگها وآدمیان
و خروش کف و دف
هر چه نیرومندتر،
تا در آنسوی این تماشاخانه
تماشاخانه ای دیگر را نبینی!.


دیگران رو به تو دارند و پشت به حقیقت
واگر پرچمکها و بادکنکها فرود آیند
و سازها خاموش شوند
تو نه بازیگر
بل تنها تماشاگری خواهی بود
که در آنسوی این تماشاخانه دو سویه
و بر صحنه روبرو
تماشا خواهی کرد حقیقت را
تماشا کرده ای حقیقت را
در زیر خورشید خونزده در کسوف....
23دسامبر 2013

یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۲

غزل پیرانه سر. اسماعیل وفا یغمائی





اگر توباب گناهی! گناه خواهم کرد
تمام هستی خود را تباه خواهم کرد
به لطف حق چو بود عین کافری،تردید
به اذن عشق،گنه، گاهگاه خواهم کرد
سفید- نامه ی اعمال،زآن شیخ که من
چو چشمهای تو! آنرا سیاه خواهم کرد
به راه عشق بسی رهزنست  میدانم
ولی به یاد تو شال و کلاه خواهم کرد
چو رهزنی تو، خوشا ای خطر زبعد خطر
حذر کجا من از این راه و چاه خواهم کرد
زنوک پای تو تا سررهی است عطر آگین
به بوسه بوسه ترا طی راه خواهم کرد
میان زلف تو هر شب مراست یلدائی
بر آر سر که تماشای ماه خواهم کرد
به ماه روی تو آی افتاب نیمه شبان
نظر به پاکی ولطف پگاه خواهم کرد
خوشا گناه اگر با لب تودست دهد
که تا مراست مجالی گناه خواهم کرد
مرا هراس ز دوزخ مده که دوزخ را
خموش و خسته به یک نرم- آه خواهم کرد
اگر چه بود خطا زابتدای کار این عشق
هزار بار دگر اشتباه خواهم کرد
اگر چه شعر «وفا» را تو شاهبانوئی
به تاج بوسه کنونت چو شاه خواهم کرد 
22 دسامبر 2013 میلادی
اسماعیل وفا یغمائی 
----------------------------------
در رابطه با این غزل پیرانه سر امید اینکه اقای اسماعیل هاشم زاده ثابت(که اگر اشتباه نکنم و خودش باشد در سال 1364 معنای چند بیت عاشقانه در غزلی از حافظ را از من پرسید) نیز این غزل را بخواند و بجز استفاده در مقالاتش برای هجمه و اینکه جهان شاعرانه من چنین و چنان است که البته هست! ، و در رابطه با خویشتن برای شناخت مفهوم عشق که پیری و جوانی نمیشناسد بکار گیرد.

جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۹۲

متن شعرت آواز شیپورها( من باز خواهم گشت). اسماعیل وفا یغمائی

آواز شیپورها 

شیپورها از دورها
بر بام میهن می نوازند
با شورها شیپورها
تاریک و روشن می نوازند
آهنگ رزم آخرین را
میعاد سرخ آتشین را

***
شیپورها از دورها
بر بام میهن می نوازند
با شورها شیپورها
تا ریک و روشن می نوازند
روشن برای قهرمانان
تاریک بهر سست جانان

***
محبوب من زیبای من
دور از من ای رویای من
دیروز من، امروز من، فردای من
تنگ شراب ارغوانی را مهیا کن
آن ساغر سبز قدیمی را
که نوشید یم با هم می از ان در آخرین دیدار
برخیز و پیدا کن
وآن خانه ویرانه را چون خویش زیبا کن
وز بهر ماه روشن میهن
پیامی نامه ای بفرست تا آماده باشد


محبوب من زیبای من
دور از من ای رویای من
دیروز من امروز من فردای من
زیرا که من
در آن نبرد آخرین
با تیرهای آتشین
ح افسرده باشم
زیرا اگر حتی نباشم مرده باشم
این را بدان
در جشن شادی روز آزادی باز خواهم گشت
من باز خواهم گشت
من باز خواهم گشت
من باز خواهم گشت
تا با تمام مردمان شهر
درکوچه های مست ودیوانه
با نغمه های شاد و مستا نه
برقصم آنچنان
در کوچه ها
که بامهای خانه ها
یکسر بلرزند
وز ساغری کز نور ماه و باده لبریز است
جامی بنوشم زیر نور ماه
آه .........

****
شیپورها از دورها
بر بام میهن می نوازند
با شورها شیپورها
تاریک و روشن می نوازند
آهنگ رزم آخرین را
میعاد سرخ آتشین را

***
شیپورها از دورها
بر بام میهن می نوازند
با شورها شیپورها
تا ریک و روشن می نوازند
روشن برای قهرمانان
تاریک بهر سست جانان

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۲

غزل.اسماعیل وفا یغمائی


به هركجا كه روم كوي كوي يار من است
جهان تلالوئي از ساية نگار من است
ز دوزخم چه هراس و به جنتم چه اميد
كه هر دو دركنف يار گلعذار من است
به يار خاكي خود آنكه ياد نرگس او
هميشه خار دل و چشم اشكبار من است
شبي زعشق سرودم :كه ات چنين رخ داد
كه آتش رخت اي ماهرخ شرار من است
چنين سرود به چشمان يار من آن يار
هرآنچه هست زرأي جهان مدار من است
به گرد آن گل رخساره سنبل مستش
ز سنبل من و گيسوي تابدار من است
نهان به نرگس مستانه اش زريست نهان
ميان شهد و شرابي كه هم عيار من است
به زير آتش انساني لبانش نيز
نشانه ايست زخالي كه يادگار من است
ترا چو ناز نگارت نيازمند كند
بدان كه ناز و نياز ار كه هست كار من است
من عشق و عاشق و معشوقه ام، وآنچه كه هست
به اختيار تو نبٌوَد به اختيار من است 
«وفا» خموش ممان پرده در بخوان غزلي
كه هست شوري اگر درميان زيار من است