چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۲

آینه اسماعیل وفا یغمائی




آینه
اسماعیل وفا یغمائی

نه آوای شیر
ونه صفیر عقاب ،
بر چارسوق، گرداگرد صلیب
و حقیقت زنده ی مصلوب
گرگهای خسته ی مقدس دندان میکروچند
شاطران چالاک «دورباش» و «کورباش» می گویند
خنده بازان و دلقکان معلق میزنند
وفراشان سرخپوش کمر بسته عود و کندر می سوزانند
تا عفونت کارو کلام خطیبان چربزبان پنهان بماند.




 

نه آوای شیر
نه صفیر عقاب
و هیچ جمالی در کار نیست
هفت مشاطه ی پیر،
پیره زال پتیاره پفتال فرسوده فریب و فتنه را
به وسمه و سرخاب می آرایند
و هفت رود خون،رودهای خونهای ما
و هفت کوه جسد،کوههای جسدهای ما
روان و سایه افکن و پر شکوه!
تا قاضیان سنگ شده ی پولاد گون، مهراستخوانی خون
برحکم خیانت ما زنند
وجلادان مومن بی تردید
به جرم قتل برادرانمان با گیسوان خواهرانمان
ودر هلهله شادی مردی یا زنی که دوستش میداشتیم
ما را به دار کشند.
[ در زیر طناب دار
چشم در چشمخانه میچرخانم
بر نردبانهای عظیم
نقاشان آسمان را هنوز و هنوز!رنگ میزنند!
خراطان خورشید را به طرحی نو میتراشند!
و در کوهواره آتش اندیشه سوز کتابسوزان منجمد جهل
استادان خبره کلماتی تازه می آفرینند
تا معانی تازه ی خدایان را در آن بنشانند]
و انسان نوین زاده شود
معلق زنان بر شاخسار درختان باغ خداوندان!
***
نعیق انبوه کلاغان !
و نهیق نستوه الاغان!
زمزمه زائران و دود اسپند و کندر و عود
غرش ترقه ها و طبلها و شیپورها
و برای سومین بار
با نقش تازیانه بر پشت
و غل و زنجیر بر دست
بر دار کشیده میشوم
بر دار کشیده میشوی
بر دار کشیده میشویم
آنچنان که پدران و فرزنانمان بر دار کشیده شدند
و سیلاب زائران
در گذر از برابر آینه ی عظیم افراشته قامت
وهیاهوی دشنام و دشنه وسنگپاره و تهمت و تف
و دریغا نمی دانند
و نمی دانند
و نمیدانند
که آسمان پیش از ما همیشه آبی بوده است
که آینه نمی شکند
و معنای شرف و بیشرفی
و معنای خیانت و خدمت
و معنای دروغ و حقیقت
و معنای......
نه اختراع ادیبان
و بر مهرها حاصل کار کنده کاران!
و آویخته بر بند تنبان جباران،
بل اکتشاف عظیم آدمیان درگذرزمان
وعبور از هزار دشنه و درد ودریغ،
و تجربه و توفان و فریب و فتنه بوده است
وگرنه تصویر امام پیر هنوز در بدر ماه میدرخشید
و دریغا نمی دانند
که در آئینه بر افراشته
نه برمن و ما
که برسیمای خود تف میکنند.
***
بر فراز دار چشمهای خود را می گشایم
و می بینم
در آنسوی هیاهای زائران
از میان خاکستر خود
وزان با باد غریب

با کولبار مندرسی بر دوش
بی هیچ باور و شادییی
شاعری پیر و خسته میگذرد که منم!
که منم و هزار شاعر دیگر
وزمزمه گر آخرین شعرم را بر شن می نویسد
که :

خورشید بی اراده ما بر میاید
وحقیقت،همیشه
ازهفت خدا
و هفتاد توفان نیرومندتر است

میخندم وچشمهایم را به شادی می بندم.
30 اردیبهشت 1392

       

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۲

قصیده انتخابات اسماعیل وفا یغمائی



 
ای ولی فقی! والله! جون جملگی تالله
که «الکسیون» با دین، کار جن و بسم الله(1)
آن سگ است و این گربه،این غزال وآن چون ببر
این بود چو مرغابی،آن چو گرسنه روباه(2)
گر در آید این از در،آن دگر جهد بر بام
ور که آن شود پیدا، این زند به چاک راه
آن بود چو خاتونی چاق و چله، گرم و نرم
این بود چو ملائی،دور از شما، واه واه!!
قصه ی ولایت را، با اراده ی ملت
 چون دهی به هم پیوند،میزند شتر قهقاه
در نظام اسلامی، جان بنده! ملت چیست
غیر گله ای  از بز، رهبری، چو چوپانشاه
اوست فاعل مطلق، لاجرم همه مفعول
گر چه عده ای با خواه! یا که عده ای نا خواه
کل فاعل مرفوع،نصب حصه ی مفعول (3)
تا ابد بود امت ، عبد و رهبری مولاه!
خیر و شر امت را او کند همی تعیین
با اجازه شارع با هدایت آللاه!
از ریاست جمهور،تا چگونه با وافور
 می توان حفاظت کرد، قدرت جماع و  باه
از چگونه جیشیدن، تا طریق ریشیدن
تا سبیل خود را تو، تا کجا کنی کوتاه
از چگونه باید رفت در خلا به پای چپ
تا مگر نیفتی با، کله ناگهان در چاه
از چگونه باید شست بعد ریستن، مقعد 
تا کند برویت باز، جنت خدا درگاه
از حکایت تعزیز وز رعایت تقتیل
وینکه جان آدم هست ارزشش چو گوز وکاه
اینکه می توان خوابید با «زنان نه ساله»  
 اینکه می توان با «طفل»، لاس زد پس از ششماه(4)
اینکه می توان کشتن زیر سنگ زنها را
تا شود جدا از هم، دائما ره از بیراه
الغرض ولی آقا! کم بده به ما قاقا
شیره مال کن اما، دائما نه، بل گهگاه
خیز و چون غدیر خم،از درون خم برکش
رهبری برای ما،رنگ کرده و آگاه
گاه خاتمی خان را، گاه احمدی جان را
گه رئیسی جلاد ، مرحبا و ماشالاه
،آن بود چو این و این   عینهو مثال آن
در پذیرش فرمان از فقیه عالیجاه
لیک با چنین احوال گوش کن کلامی را
که شنیده ام جاریست، عاشقانه در افواه
مادر وطن گویا  حامله به توفانست
دانی آنکه خواهد زاد بچه را پس از نه ماه
«پور» یا که «دخت» ای شیخ! نام اوست «آزادی»
گرم و شرزه چون خورشید، پاک و شسته چونان ماه
چهره اش چو رودابه قامتش چنان رستم
از خزر الی عمان بهر او ست تخت و گاه
من گمان کنم یا شیخ انتخاب ملت اوست
گر چه بر شود باری از فلان شیخان آه

1بخاطر تنگی قافیه! از لغت  فرانسه ،الکسیون بجای انتخابات استفاده شد
2 کلمه گرسنه، باید هماهنگ با گردنه خوانده شود با ضم گ و سکون ر
3-قاعده ای نحوی  کل فاعل مرفوع و کل مفعول منصوب!
4طبق فتوای علما  ! منجمله خمینی میشود با دختر نه ساله ازدواج کرد و حتی عقد دختر شیر خواره بدون دخول و به قصد حتی لذت بردن حلال است. رجوع شود به رساله 

دوشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۲

آوای شیپورها.من باز خواهم گشت. اسماعیل وفا یغمائی


 

شیپورها از دورها
بر بام میهن می نوازند
با شورها شیپورها
تاریک و روشن می نوازند
آهنگ رزم آخرین را
میعاد سرخ آتشین را

***
شیپورها از دورها
بر بام میهن می نوازند
با شورها شیپورها
تا ریک و روشن می نوازند
روشن برای قهرمانان
تاریک بهر سست جانان

***
محبوب من زیبای من
دور از من ای رویای من
دیروز من امروز من فردای من
تنگ شراب ارغوانی را مهیا کن
آن ساغر سبز قدیمی را
که نوشید یم با هم می از ان در آخرین دیدار
برخیز و پیدا کن
وآن خانه ویرانه را چون خویش زیبا کن
وز بهر ماه روشن میهن
پیامی نامه ای بفرست تا آماده باشد


محبوب من زیبای من
دور از من ای رویای من
دیروز من امروز من فردای من
زیرا که من
در آن نبرد آخرین
با تیرهای آتشین
ح افسرده باشم
زیرا اگر حتی نباشم مرده باشم
این را بدان
در جشن شادی روز آزادی باز خواهم گشت
من باز خواهم گشت
من باز خواهم گشت
من باز خواهم گشت
تا با تمام مردمان شهر
درکوچه های مست ودیوانه
با نغمه های شاد و مستا نه
برقصم آنچنان
در کوچه ها
که بامهای خانه ها
یکسر بلرزند
وز ساغری کز نور ماه و باده لبریز است
جامی بنوشم زیر نور ماه
آه .........

****
شیپورها از دورها
بر بام میهن می نوازند
با شورها شیپورها
تاریک و روشن می نوازند
آهنگ رزم آخرین را
میعاد سرخ آتشین را

***
شیپورها از دورها
بر بام میهن می نوازند
با شورها شیپورها
تا ریک و روشن می نوازند
روشن برای قهرمانان

یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۲

تمثيل حكيم اصفهانى ماجراى مرد بقال و حكايت انتخابات ملايان .اسماعیل وفا یغمایی



حكيمى مرا گفت در اصفهان
كه بادا روانش قرين جنان
كه در رى يكى مرد بقال بود
كه فرخنده ايام و خوشحال بود
يكى ويترين اش بد اندر د كان
كه ناديده مانند آن را جهان
به طول و به پهنا بزرگ و سترگ
درخشان و براق چون چشم گرگ!
به هر صبح آن را ابا پارچه
نمودى تميز از سرش تا به ته
بماليدى آن را به دستان تر
غبارش زدودى چنان شير نر
 

مشهور شدن ويترين و آمدن گزمگان و
زدن عكسهاى بزرگان در ويترين مرد بقال


 چنان گشت مشهور اين ويترين
كه هرگز تو از آن مپرس و مبين
از اين رو به هر روز يك پاسبان
بيامد ورا صبحدم در دكان
به دستش بسى عكس و بس پوستر
زدولتمداران با كر و فر
يكى روز تصويرى از سيد على
به حيوان و انسان فقيه و ولى
فقيهى عظيم و عديم المثا ل
به شرق و به غرب و جنوب و شما ل
عفيف و نظيف و لطيف و عريف
طريف و شريف وظريف و حريف
به روز دگر پوستر هاشمى
كريمى گرانمايه و مردمى!
امين و ثمين و سمين و وزين
زبس خاكى از عاشقان زمين!!
ز  مشائی و سبزعلى خان گرد
به كار سياست در آورد و برد
زمردان عرف و زمردان شرع
بسى پوستر قد آن هشت زرع ــ
بدادى به بقال با عقل و دين
كه آن را زند در پس ويترين
چو بقال بودى بسى هوشمند
از اين كار هرگز نگشتى نژند
به انواع تف يا كه چسب و سريش
بزد پوسترهاى اصحاب ريش ــ
به آن ويترين تا شوند آشنا
خلائق به سيماى اين اوليا!!

دگرگون شدن اوضاع
و حمله گزمگان به ويترين مرد بقال
چنين چند ماهى بشد پى سپر
برآمد زبعد بسى شب سحر
چنين روزها گشت چون شب بسى
در آن ويترين عكس هر ناكسى
كه يكروز ناگه بسى گزمه ها
زراه زمين و ز راه هوا
بسى خشمناك و بسى خشمگين
لگد زن چو قاطر به آن و به اين
درانيده چشمان خونريز و سرخ
نه خونريز بل وحشى و هيز و سرخ ــ
به يك پوستر از جمله ى پوستران
ز تصوير انواع مابهتران

وحشت بقال و توضيحات رئيس گزمگان
بلرزيد بقال با ترس و بيم
هراسان از آن ديوهاى رجيم
دو چشمان پر وحشتش منتظر
شده تار و تور و سياه و كدر
ز حيرت شده هر دو تا گرد گرد
زبانش دعا خوان لبانش به ورد
كه ناگاه فرمانده گزمه ها
بزد نعره اى همچنان اژدها:
ــ كه اى بى پدر مرد بى عقل و دين
چه باشد بگو روى اين ويترين
ندانى مگر حضرت رهبرى
شده خشمگين زين پدر يكورى
ندانى كه اين شخص مغضوب شد
زدندش چنانى كه معيوب شد
نمودند اندر نشينش نشا
شياف نشادر كه زد نعره ها
بر اين ويترين اين قرمساق كيست؟
مر اين ماجرا را بگو تا كه چيست؟
 

گيج شدن مرد بقال و جواب او به گزمگان 

بلرزيد بقال وحشت زده
از اين عر و تيز و از اين عربده
بلرزيد و ترسيد و از ترس و لرز
بشد باز از او همه كوك و درز
نظر كرد بر جمله تصويرها
بر آن راهبرها بر آن پيرها
ندانست مقصود آن گزمه چيست
قرمساق اصلى در اين جمع كيست
در آخر به حيرت بپرسيد مرد
ابا دست لرزان و با روى زرد
ــ برادر!! فداى سر و ريش تو
گلاب است بى شك همى جيش تو
كدامين از اين جمع منظور توست
كه نابودى و سوگ او سور توست
كدامين قرمساق از اين گروه
در افكنده اينك تر ا در ستوه
بگو تا كه تصوير او بر كنم
مر آن را به درب توالت زنم

عبرت گرفتن از اين حكايت
كنون اى خردمند دانا و هوش
كه كردى تو تمثيل بقال گوش
نه بقال و چقال مقصود ماست
كه تمثيل اين ماجرا سود ماست
بدان مرد بقال مائيم و خلق
مر اين پوسترها ز اصحاب دلق
چه آن و چه اين و چه اين و چه آن
دو سر قاف باشند اين خونيان
همه خلق خواران پتياره اند
به پاچه ــ نه تنها ــ همى پاره اند
مده راه بر اين پليدان دون
دو سر كاف و قافان زشت و زبون
كه اين انتخابات كشك است و دوغ
تمامش ز بالا و پائين دروغ
شنو پندى از مصلح اردبيل
حوالت نما راى را دسته بيل

شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۲

سند افتخار! برای نسلهای آینده.اسماعیل وفا یغمائی (به ایرج مصداقی،آماج تهمت و تکفیر بپاس رنجهای زندان و بپاس مبارزات دلیرانه اش بر علیه جمهوری فساد و جنایت)


سند افتخار! برای نسلهای آینده.
اسماعیل وفا یغمائی
 (به ایرج مصداقی،آماج تهمت و تکفیر بپاس رنجهای زندان و بپاس مبارزات دلیرانه اش بر علیه جمهوری فساد و جنایت)!
***
پیش از آنکه فقیه بر نطعم بنشاند
و پیش از تلاش داروغه و مفتی
خود اعلام میکنم:
سالهاست
مست و خراب از میکده ها باز میگردم
و زنا کار و آلوده ازآغوشی به آعوشی
از خرابات روسپیان.
اعلام میکنم
وخیالتان تخت باد وکاتبان بنویسند
و راویان روایت کنند
در بستری از بال و پر جغد وموی شیطان و کتابهای آسمانی
لبانی را  به حرام بوسیده ام که آلوده صد لب آلوده بوده اند
و  کمرگاههائی را در چنگ گرفته ام
که پیش از من بازیچه هزار کمرگاه بوده اند
اعلام میکنم
بر درب  مقدسترین صومعه شاشیده ام
به محرابها آب دهان افکنده ام
بر فراز مناره ها اذان ارتداد سر داده ام
با خائنان ومرتدان و کافران و زندیقان و ملعونان همنفس بوده ام
وبا آنان   ابلیس را به نماز ایستاده ام
اعلام میکنم
این همه بوده ام و هستم و خواهم بود
 اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
***
 حتی با یک طومار در محکومیت من
با افزون بر سه هزار و چهارصد امضای رزمندگان اسیر
در محکومیت نگرانی من
خاموش نخواهم نشست
به آنان درود خواهم فرستاد
و فریاد خواهم کشید
که نمیخواهم بیهوده بمیرید
تا استخوانهاتان میخ پرچ کرسی پوسیده ی قدرت و خطا شود
و حتی اگر تمام سخنوران کراوات زده و بی کراوات
[که روزی هفتاد و دوبار
ولی در اروپا و امریکا
 بی هیچ اعتقادی در برابر بهت حسین ابن علی
 فریادهیهات من الذله میکشند 
و غروب به تمام عمه های خود تلفن میکنند
تا از خبر سلامتشان مطمئن بشوند
و قبل از خواب شماره لوتوی خود را چک میکنند
وقرص سیر خود را میخورند
تا مبادا در خواب سکته کنند
و بشریت از وجود ذیجودشان محروم شود]
مرا ضد انقلاب!! بدانند
بازهم خواهم گفت
هیهات من السکوت
هیهات من االوقاحت
وقتی کاردها در حال تیز شدنند
و تریبونهای عزاداری وحقه بازی و حلوا در حال برپائی
***
فردا چگونه خواهیم زیست
وحاشا اگر شعر در برابر خونریزی و خون آشامی سکوت کند
شعری که سی سال ستایشگر رزم آوری بود و هست
شعری که در میان ساده ترین سربازان آزادی سرخوش بود
و نه در زیر سایه کرسی نشینان جاودانه
وحاشا اگرشعر در برابر دریدگی و اجبارو ارتجاع
حاشا اگر بهراسد از تمام تیرهای مسموم طعنه
و گریز تمام فرشتگان
و لعنت تمام پیامبران
و تنهائی با شیطان
و حتی نفرین نامه تمامی آنانی که برای مردن انتخاب شده اند
اگر این چنین بود
شباب شعر من در زیر شلاق
جوانی اش در شعله های شرار شیخ
و فصل شیب اش این چنین  دربرودت غربت نمیگذشت
***
فنجان قهوه امان را بر زمین بگذاریم
پنجره ها را باز کنیم
صدای سایش کاردهای سرد را برچرم بشنویم
و در میان «دیوارهای سه گانه مثلث شوم ظلمت زده»
طپشهای قلبهای سه هزار و چهارصد رزم آور مظلوم  را.
***
واپسین شعرهایم را بر بادهای خونزده مینویسم
شاید که در پس دریچه ها بگذرند
ودر گوشهای پر شده از موم وقاحت  بگریند.
***
شصت روز زمان زیادی نیست
برای کسانی که افق شصت روزه را نمی بینند
یا نمی خواهند ببینند
میتوان زمان را به جلو کشید
جلو و جلوتر
تا نوک  بینی شان با اجساد نیمگرم مماس شود
با اجساد دریده و تکه پاره
وبوی خونهای در هم آمیخته را ببویند
در امتداد رود خروشان خون سی ساله
و رودهای خروشانتر اشکهائی که از آنها هرگز سخن گفته نشد
و کوهواره های استخوانها
وبعد گردن افرازند
[فراتر از هر افقی که شعور را در آن پروازی است
فراتر از آسمان و آسمانها
و کهکشان و کهکشانها
بالاتر از خلاء و خدا
و بالاتر از جائی که آنقدر بالاتر
که بلاهت و کبر نمی گذارد
حتی دست مان به دامان خودمان برسد
و بقول شاه مرحوم قاجار
خودمان هم از خودمان خوشمان می آید
آنجا که پیکان فلزین بی عاطفه و تنهای تکامل
رها شده و پرتاب شده از چنگال نئندرتالی دیوانه و گمشده در عصر حجر
خروارها جسد را در سکوت خاکستر شده
چون ستاره ای دنباله دار و نفرین شده با خود میبرد
  ودر تهی میرقصد و می تازد و بیضه میچرخاند
بی هیچ مقصدی
که در آن ستاره ای سوسو بزند
یا جویباری پایان عطش را نوید دهد]
و فتحنامه دیگری  را اعلام کنند
و پس از آن
زمان را بایست به  آینده لغزاند
شاید در افقی دو ساله، ده ساله و بیشتر و دورتر
آنجا که سکوت فریاد بر می آورد
آنجا که گوشتها فرو ریخته اند
و اسکلتها از پاکیزگی برق میزنند
مرتب و بر هم چیده شده چون دیواری عظیم
دیواری سیاسی و ایدئولوژیک
و ناب ناب ناب مکتبی
دیواری برای نوشتن سند افتخار
 که برآن جز سند ننگ و جنایت و دریدگی و فساد نقش نخواهد شد
 دیواری از استخوانهای زنان و مردان
 و جوانان و پیران،
دیواری که ابتدای آن
 از استخوانهای دخترکان آواره و تجاوز و تیر باران شده
 در خیابانهای پس از سی خرداد شصت
و میانه آن از استخوانهای دهها هزار پدر و مادر در اشک خاموش شده
و انتهای آن از استخوانهای سه هزار و چهار صد و چند رزم آور اشرفی است
 دیواری که میتواند تمام افقهای سپری شده راباز هم پنهان کند
و تا کام مدعوین شیرین شود و زبان به فاتحه بگشایند
گرداگرد آن بشقابهای حلوا ی سرخ
که در میان هریک حدقه چشم کشته ای به چرخش است
و دهان له شده ای بر چهره ها تف خواهد کرد
و در کنار آن تریبونی با فرش کبود خونهای خشکیده
 و هزار طبال  پیرامون آن
با طبلهاشان از پوست زیباترین فرزندان سرزمین ما  
و بشکه هائی از قویترین عطرها
تا بوی نجاست کلمات گندیده ای را
 که کرمها ی رنگین مکتبی در آن میلولند را بزداید
و تا مجال دهدتا باز هم سخن گفته شود
اما در کنار این دیوار و گفتار
«محمد» به غثیان دچار خواهد شد
«حسین» با نفرت و نفرین خواهد گذشت
وخدا پشیمان خواهد شد
که چرادوزخش را دیریست تعطیل کرده
تا نتواند بسوزاند
این همه بیرحمی
و این همه وقاحت و خود خواهی
و این همه جنون بیمار بی لجام را
و بدینسان که این رود خون رودی نیست
که بتوان باز هم به گردن این و آن انداخت
 بر دیوار خواهد آویخت بی هیچ تردیدی
در کنار تصویر خمینی
قابهای خون اندود  را
تصویر خامنه ای را،تصویر مالکی را
تصویرپتیاره – جنده– جوندگان جهانخوار را
ودر میان آنان، بی تردید  تصویرهای دیگر را
که اگر چه در ارتداد، اما هنوز فراموش نکرده ام
که در زیارت نامه عاشورا خوانده ام
نه تنها لعنت چماقداران و سلاحداران حاکمان جلاد را
نه تنها لعنت یزید و خمینی و شمر ولاجوردی
 و سربازان گول کشتارگر را
بل:  وَلَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ 
«و لعنت خدا بر آنها باد که اسباب و شرایط کار را فراهم کردند
 تا قاتلان بتوانند خون شما را بریزند»
و بردیوار آویخته خواهد شد
در کنار تصویر قاتلان شرق و غزب و شمال و جنوب
تصاویر تمامی کارسازان جنایت 
و آنان که شرایط کار را فراهم کردند
تصویر تمامی آنان
تصویر تمامی آنان
و تردید نکنید تصویر تمامی آنان را
****

پیش از آنکه فقیه بر نطعم بنشاند
و پیش از تلاش داروغه و مفتی
خود اعلام میکنم:
سالهاست
مست و خراب از میکده ها باز میگردم
و زنا کار و آلوده ازآغوشی به آعوشی
از خرابات روسپیان.
اعلام میکنم
وخیالتان تخت باد وکاتبان بنویسند
و راویان روایت کنند
در بستری از بال و پر جغد وموی شیطان و کتابهای آسمانی
لبانی را  به حرام بوسیده ام که آلوده صد لب آلوده بوده اند
و  کمرگاههائی را در چنگ گرفته ام
که پیش از من بازیچه هزار کمرگاه بوده اند
اعلام میکنم
بر درب  مقدسترین صومعه شاشیده ام
به محرابها آب دهان افکنده ام
بر فراز مناره ها اذان ارتداد سر داده ام
با خائنان ومرتدان و کافران و زندیقان و ملعونان همنفس بوده ام
وبا آنان   ابلیس را به نماز ایستاده ام
اعلام میکنم
این همه بوده ام و هستم و خواهم بود
 اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
 اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
 اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
اما این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
اما هرگز این همه بیرحمی را خاموش نمی مانم
سی و یک اکتبر دو هزار و یازده میلادی