چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۲

غزل. مفهوم مردم. از دفترغزلها. اسماعیل وفا یغمائی



با الهامی از وزن غزل طاهره قره العین
--------------------------------
همچو نسيم در گذر، همچو ستاره در سفر
همچو سپيده در طلوع، همچو شرر پس از شرر 
رود رونده دمان آينه دار آسمان
جنگل شاد بيكران، شرزه ،قويتر از تبر
گام بلند سخت كوش، جوهره توان توش
ميرود و كشد به دوش آتش سركش سحر
از قطرات خون او گشته به رنگ ارغوان
باغ فلق به خاوران دشت شفق به باختر
آبخورش نبود اگر چشمه ی جاودانگی  
سوخته بود بعد از اين، صاعقه هاي مستمر
خم شده بود قامتش زين همه تند بادها
گر كه نبسته بود او در دل شعله هاكمر
روح ملايم ادب زنده به اوست اي عجب
در شب ايلغار شب، اختر سرخ خيره سر
ني به قضا نهاده دل، ني زقدر فرو به گل
كو زده نقش عزم خود، هم به قضا و هم قدر
نيست ترانه اش جز اين، چرخ فلك به هم زنم
غير مراد من فلک،چرخ دگر زند اگر
در خور مردمان من نيست سرود من «وفا»
عرض سلامي و دگر حرف و حديث مختصر
باد كه بعد از اين شبان  جمله جهان  سرایدش
سينه به سينه لب به لب خانه به خانه در به در

دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۲

از غزلها. اسماعیل وفا.اي دل به مهر وماه سلامي دوباره كن



اي دل به مهر وماه سلامي دوباره كن
از شور و عشق دامن خود پر ستاره كن
از خود برآر شعله و بنيان غم بسوز
وين پرده ي سموم سيه پاره پاره كن
فرهاد خويش باش و برآور به تيشه اي
دستي و راهي از دل اين سنگ خاره كن
آنسوي شب به دامن شهري كه زندگيست
شيرين خويش را تو سرائي دوباره كن
فتواي من كه بندگي حق گزيده‌ام
اينست و نيك فتوي من را نظاره كن
تقواي خشك را به سرود خوش رباب
در كار لعل ماهرخي خوشقواره كن
وز آتشي كه از لب او شعله ميكشد
محراب جان خامش خود پر شراره كن
اي دل به گوش صبح سرودي گذر كند
آن را بگير و تا به ابد گوشواره كن
تا زندگي بتوفد پر شعله و شرر
آتش به بيخ منبر و كار مناره كن
وآنگه برآر جامي و با نام زندگي
اندوه را به خانه‌ «وفا» هيچكاره كن 
1366

یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۲

عاقبت نيم شبي مست زره مي‌آئي.از دفتر غزلها. اسماعیل وفا یغمائی





عاقبت نيم شبي مست زره مي‌آئي
كه مرا خانه به ماه رخ خودآرائي
اي‌خوش‌آندم‌كه چوخورشيدسحرخالص وپاك
گره از جامة سالوس و ريا بگشائي
عشق را باز صلا در دهي و تقوا را
خاكي از حيطة ادراك به سر فرمائي
چيستي اي كه به ديروز ازل زاده شدي
ليك تا شام ابد نقش رخ فردائي
خيز و از رطل عتيق ازليت بركش
جامي و اي بت من رقص كنان بالائي
بنما ديدة ما را و به مستي در ريز
عطش عشق مرا شعله فشان مينائي
تا در اين غمكده از راز نهان دل خويش
رستخيزي كنم و واقعة كبرائي
زين سپس باد حرام ار كه به دنياي سخن
گردد اي عشق مرا بي تو سيه طغرائي
بندة كوي تو اي عشق شدم زآن سحري
كه نمودم ز لبش رقص كنان يغمائي
روزگار ار چه «وفا» نيست موافق صد شكر
كه به سر مانده ترا عطر خوش رويائي
 1370

در سفر تاریک. اسماعیل وفا یغمائی.ترجمه به المانی خانم ملیحه رهبری



Hör zu 

Hör zu, ein Ghazel

will ich dir vortragen.
Wenn das Ghazel
die Fahrt auf den Wegen der Geheimnisse ist.
Hör zu:  ein Gedicht möchte ich für dich schreiben,
wenn das Dichten
der Aufstieg des Mitternachtsmondes
in der Finsternis der Augen
und der Sonnenaufgang in den gefrorenen Herzen ist.
Hör zu:  ein Lied will ich dir vorsingen.
Wenn das Lied
das Flüstern jener nicht veralteten Wahrheit bedeutet,
obschon keiner daran mehr glauben mag.
Hör zu:  auf der dunklen Reise
durch den hellsten Mond...


در سفر تاریک

گوش کن!
می خواهم برایت غزلی بخوانم
اگر غزل سفر در راههای رازهاست

گوش کن!
می خواهم برایت شعری بسرایم
اگر سرودن
طلوع ماه نیمه شب در تاریکی چشمها
و برآمدن خورشید
در قلبهای منجمد است

گوش کن
می خواهم برایت ترانه یی زمزمه کنم
اگر ترانه نجوای حقیقتی ست که کهنه نمی شود
اگر چه کسی آن را باور نکند.

گوش کن!
در سفر تاریک
از میان روشنترین ماه.