چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۲

غزلسرودي براي روزگار آزادي.اسماعیل وفا یغمائی


«غزلسرودي براي روزگار آزادي
 برای پیروزی ملت ایران
برای ملتی که شیخ و منبر را در هم خواهد کوبید
و به نیروی خویش و نه اجنبی آزاد خواهد شد
 چه ما باشيم و چه نباشيم»
آفتاب آزادی
مژده! سر زد از البرز، آفتاب آزادي
شد قرين پيروزي انقلاب آزادي
دفتر ستمكاري بسته شد كه بنويسند
سرگذشت ايران را در كتاب آزادي
بر فراز دست خلق رطل مي به رقص آمد
جامها لبالب شد از شراب آزادي
پير و خسته شد اين تن، در طريق اين توفان
تا شود جوان جانم ، با شباب آزادي
بوسه اي بگير اي دوست، دشمني فرامش كن
كاين بود به نزد ما فتح باب آزادي
شعله اي بر افروزان ، هم به تخت و هم منبر
تا به تخت ننشيند، جز جناب آزادي
دوره خرد آمد دانش آشيان بگرفت
در وطن ، نگهبانش شد عقاب آزادي
مير و خان و سلطان ني گله فقيهان ني
رود ناب مي خواهم ني سراب آزادي
رو رهي دگر را زن اي «حريف» صنعتگر
آنچه را «تو» جوئي چيست جز طناب آزادي
زين سپس خدا هم نيست نزد من بجز شيطان
از لبش بر آيد گر جز خطاب آزادي
از سه ره خراب آمد ساقيا «وفا»امشب
هم خراب تو هم مي هم خراب آزادي

۲ نظر:

ناشناس گفت...

شاعر عزیز و ارجمند

صدها بوسه بر آن دست و آن فکر و آن قلم
امیدوارم زنده باشید تا آزادی را ببینید
شرم کنند آنان که با شما ستاخی کردند!

ناشناس گفت...

ncluبه فرزندم !
برای تو مژده ای ندارم
چون پدرم هم برای من مژده ای نداشت
قرین پیروز هم نیستم
فردا هم مبار ک وپیروز نیست
جام آزادی هم لبالب از شراب نیست
پیر و خسته میباشم
دشمنی ها برقرار است
بوسه ها ی عشق ، تنها نقطه مژده است
شعله ها فروزان میشوند درقلبها و درخیابانها
ولی نا نجیبان گرگ در انتظارند
تا دوباره به عنوان عقاب آزادی
سفیر جنایت و سرکوب شوند
رود آزادی در جریان است با خون
ولی سراب آزادی باز درانتظار است
آنچه را که میجوییم نیست؟
در خیال است
میتوانی فقط خراب ومست آزادی باشی ، تا،رها باشی
وگرنه من کسی را آزاد جز بر سر چوبه دار ندیده ام تاکنون!


فرزاد