چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

چهارشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۲

تا فراموش نکنم - اسماعیل وفا یغمایی

غمگین نیستم.ا

چون طعم تاریک و تلخ شرابی کهن
میمزم تلخی زهر را در رگانم
تا فراموش نکنم
که زبده ترین جلادان بر مسندند
که لبخند را از لبانمان بریده اند
و تا نطع و ساطور ما را به دستور فرا خواند
زبده ترین دلقکان را به کار گماشته اند
تا به قهقهه بخندیم و فراموش کنیم
تلخی زهر را
نطع را و ساطور را
جلادان بر مسند را
او شیادان در انتظار را
2008 میلادی

سه‌شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۲

عق ام گرفته است اسماعیل وفا یغمائی برای ایرج مصداقی



عق ام گرفته است
اسماعیل وفا یغمائی
برای ایرج مصداقی

قافیه ها گم شوید
وزن ها به درک بروید
بیزارم از شعر شاملوئی و نیمائی
و هم از اشعار اسماعیل وفا یغمائی،
که سیصد تا ترانه و سرود
و پنجهزار غزل و قصیده
و شعر نیمائی و شاملوئی مرتکب شد
و دارد در این غربت پر لعنت
مثل یک بستنی زیر آفتاب کویر
تمام میشود
بیزارم از همه واگر چه
برای من شعر نوشتن ساده تر از حرف زدن است
اما نمی خواهم شعر بنویسم
می خواهم چند خطی بنویسم
می خواهم بنویسم
عق ام میگیرد
عق ام گرفته است
وقتی میبینم
مهر تابان و آفتاب درخشان
فروغ جاویدان وطاهره زمان
و فاطمه دوران و زینب نیکان و پاکان
و....و.... و...
سالی ده بار
بیست بار
صد بار
برای کشتارزندانیان سیاسی
لباس سیاه میپوشد
و اشک میریزد
وخط و نشان میکشد برای جلادان و زندانبانان
وسخنرانی میکند
وعکس میگیرد و فیلم پر می کند
و.... و... و...
اما چنیدن ماه است
چندین و چندین ماه
با تمام روزنامه هایش
و تلویزیونهایش
و پیروان و پسروانش
وهمه چیز و در همه جا
و حتی با یک ارتش از زندانیان سیاسی سابقش
به دنبال یک زندانی سیاسی افتاده است
به دنبال یک زندانی سیاسی که دهسال در حصارها رنج کشید
و شلاق خورد و فحش شنید
ایکاش «او» فقط یک شلاق خورده بود
یا یکبار مورد توهین قرار گرفته بود
(و بعد که آمد بیرون بیست سال است
که دارد علیه جلادان مینویسد)
به دنبال ایرج مصداقی
تا لهش کند وخردش کند و ابرویش را ببرد
تا پدرش را در آورد و در تف و لعنت غرقش کند
تا ببندد دهانی را که به شیوه خود
علیه ستم خروشید و می خروشد
و بشکند دستی را که به سبک خودش
علیه زندانبان نوشت و می نویسد
و ثابت کند هم جاسوس است و هم بریده است
و هم تواب و هم جلاد
و اصلا تخم خود لاجوردی است
و بعد دوباره بنشیند جلوی دوربینها
و برای زندانیان سیاسی اشک بریزد و سخنرانی کند
آهای ی ی ی ی ی ی ی ی
عق ام گرفته است میفهمید
واشکم دارد روی استفراغم میچکد
روی جوانی بر باد رفته خودم و نسلم
روی طناب دار برادرم
روی قبر پدر و مادرم
روی همه چیزهائی که فدا شد
روی نخلستانهای دهکده ام
روی خاطرات آن مردمان خوب
روی کلمات صداقت و فدا و راستی و شرف
روی کلمات انسانیت وهر کوفت و زهر مار دیگر
وقتی میبینم
هر روز برای مرگ این زندانی و آن زندانی
فرمایش میفرمایند
و اشک مرحمت میکنند
واما سر به دنبال یک زندانی سیاسی خطا کار نهاده اند
که کتابی نوشته و نقدی مرتکب شده
و روی دیوار تقدس بی خدشه حضرت رهبر
[که در آنسوی میز است و ما اینسوی میز
و ما هیچیم و او همه چیز
و بود و نبود ایران به او بستگی دارد
و سی و شش سال است
مطلقا نه اشتباه کرده و نه میکند و نه خواهد کرد]
و همه را به نقاط بسیار عالی رهبری کرده
نوشته است
خط نویسم که خر کند خنده
و سر به دنبالش نهاده اند
مانند گله ای تازی، مومن ترین تازیان شکاری
به دنبال یک بز کوهی خسته و خونریز
که میخواهد بز کوهی باشد
نه بزمعمولی
که به درست یا خطا
خواسته است شاخی به دیوار تقدس و خطا و خفقان بکوبد
و بعد از سی سال نارضایتی خودشرا از این افق تنگ نشان بدهد
آها ی ی ی
عق ام گرفته است
و می دانم مصداقی نه بی نقص است و نه بی عیب
و مثل من بر خلاف شما که سایه خدائید و بی عیب
[و حتی قمر بنی هاشم در جمع شما حد اکثر فرمانده دسته است
و کاری که شما کرده ایر بزرگتر از کار امام حسین است!
و همه را صد بار غربال کرده اید تا پاک شوند
و امکان شناخت عظمت شما را بیابند]
میلیونها عیب بلکه بیشتر دارد
منجمله ادرارش بوی گلاب نمیدهد
و مقداری تند و خو و تلخ است
اما اطمینان داشته باشید
دندانهای اتهامات شما بر گرده او خواهد شکست
که او یک تن نیست
بل یک واقعیت است
بل سختی واقعیت زندانی سیاسی است
که گرده او را پولادین کرده
شک نکنید و شک نکنید
من این را در این لحظه که شعر نمی نویسم
ولی محاط در ادراک شاعرانه ام میبینم
یک روز برای شما مینوشتم و نوشتم
مدحتان کردم و با افتخار سرودم
نه برای جمالتان
بلکه،چون درست سگان هار امام خونخوار خمینی 
به دنبال شما افتاده بودند
و امروروز برای مصداقی مینویسم
نه برای خوشگلی اش یا اینکه سوپرمن است
چون نوبت شما شده است
چون به دروغ میخواهید او را بکوبید
و میدانم که در این چرخ و پر دنیای گه
بر خلاف شما  که همه چیزید حتی هیچ گهی نیستم
و گور پدر تمام گذشته ام
از نو  شروع خواهم شد حتی اگر یکروز وقت داشته باشم
اما مثل همیشه احساس میکنم
حتی اگر پدر شاعر در آید
و به لعنت مشترک خدا و شیطان دچار شود
و همین امروز این زندگی تلخ تمام شود
و تمام آثارش را در مستراح دیکتاتورها
تبدیل به دستمال توالت کرده
و با آن کونشان را پاک کنند
اصلا مهم نیست
اما بعد از آن چه کیفی دارد خداوندا
و اینجاست که من شعر را میتوانم دوست داشته باشم
که شعر باید از حقیقت دفاع کند
از راستی
و باید در مقابل بیشرفی و دروغ بایستد
و باید در مقابل استبداد بایستد
و باید در مقابل خمینی بایستد و در مقابل خامنه ای
ونیز در مقابل کسانی که
برای تک تک زندانیان سیاسی اشک میریزند
اما یکجا به دنبال یک زندانی سیاسی  افتاده اند
تا لهش کنند وخردش کنند و ابرویش را ببرند
تا پدرش را در آورند و در تف و لعنت غرقش کنند
تا ببندند دهانی را که علیه ستم خروشید و می خروشد
و بشکنند دستی را که علیه زندانبان نوشت و می نویسد
و ثابت کنند هم جاسوس است و هم بریده است
و هم تواب و هم جلاد
و اصلا تخم خود لاجوردی است
قافیه ها گم شوید
وزن ها به درک بروید
بیزارم از شعر شاملوئی و نیمائی
و هم از اشعار اسماعیل وفا یغمائی،
عق ام گرفته است
از شما عق ام گرفته است.......


اسماعیل وفا یغمائی
27 اوت دو هزار و سیزده میلادی

دوشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۲

مژده! سر زد از البرز، آفتاب آزادي.اسماعیل وفا یغمائی


برای آینده برای روزی که ایران آزاد خواهد شد.چه ما باشیم چه نباشیم
اسماعیل وفا یغمائی
از مجموعه منتشر شده این شنگ شهر اشوب

****
مژده! سر زد از البرز، آفتاب آزادي
شد قرين پيروزي انقلاب آزادي
دفتر ستمكاري بسته شد كه بنويسند
سرگذشت ايران را در كتاب آزادي
بر فراز دست خلق رطل مي به رقص آمد
جامها لبالب شد از شراب آزادي
پير و خسته شد اين تن، در طريق اين توفان
تا شود جوان جانم ، با شباب آزادي
بوسه اي بگير اي دوست، دشمني فرامش كن
كاين بود به نزد ما فتح باب آزادي
شعله اي بر افروزان ، هم به تخت و هم منبر
تا به تخت ننشيند، جز جناب آزادي
دوره خرد آمد دانش آشيان بگرفت
در وطن ، نگهبانش، شد عقاب آزادي
مير و خان و سلطان ني گله فقيهان ني
رود ناب مي خواهم ني سراب آزادي
رو رهي دگر را زن اي حريف صنعتگر
آنچه را تو جوئي .چيست جز طناب آزادي
زين سپس خدا هم نيست نزد من بجز شيطان
از لبش بر آيد گر جز خطاب آزادي
از سه ره خراب امد ساقيا «وفا» امشب
هم خراب تو هم مي هم خراب آزادي

یکشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۹۲

شكوه يك خاطره درستايش دكتر محمد مصدق . اسماعيل وفا يغمائى

هنوز ياد تو در بادهاى شرق وزانست
هنوز نام تو در ابر و موج ورود روانست
هنوز آتش خورشيد پر غرور دماوند
شكوه خاطره‌ات را به صبح شعله زنا‌نست
هنوز از پس شه ،شحنه، از شرافتت، اي شير!
ز درد بی شر فی در هراس و جامه درانست ...
تطاوليست زمان را به نامها و نشان ها
مگر به نام هر آنكس كه روح سبز زمانست
مگر به نام هر آنكس كه رايت شرف خلق
به دست همت او در تموج و جولانست
به كوه عزم تو اى كوه!،تيغ دشمن ملت
شكست و تيغ پيامت هنوز در نوسانست
هزار زخم ترا بر جگر زدند و زهر زخم
به خاك، خون فضيلت هميشه در فورانست
تو منزوى شدى اما، در انزواى چو دريات
 تمام ملت ايران چو موج در تو نهانست!...
بهار خصم خزان شد، به ياد و نام تو جاويد ـ
به برگ لاله و نسرين زمانه عطر فشانست
به كار نامه تاريخ رواست گر كه به رمزى ـ
نظر كنيم كز آن ره به راز و رمز جهانست
به راز زندگى و مرگ و رستخيز دليران
كه همچو رود بر اين خاك روان و در جريانست
نمانده رايت رزمى به خاك گر چه ددان را
به بارگاه شقاوت چنين خيال و گمانست
خروش «كاوه» و «بابك» ز بانگ «كوچك» و «ستار»
دميد و اين همه آتش به شعله‌ى تو دمانست
نمرده اى تو كه عزمت نمرد و رايت رزمت
به دست ملت ايران به رزم شيخ عيانست
ستاره مي گذرد بر مدار صبح و حقيقت
به رستخيز مكرر روان به قلب زمانست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اين شعر بخشى از قصيده بلندى است كه درسال
1366 به ياد سمبل مبارزات ملى مردم ايران
 دكتر محمد مصدق سروده شده است

جمعه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۲

روزی بر این سرزمین. اسماعیل وفا یغمائی



   
              
 (35)
 قطعه سی و پنجم از منومه منتشر شده ماه و ساز دهنی کوچک
******
روزي بر اين سرزمين نسيمي سبز خواهد وزيد
نسيمي فراخ و خنك
كه ذرات نور در آن مي‌غلتند
و بيابان سبز خواهد شد
و چشمةخشك خواهد جوشيد
 و پرندگان سنگ شده پرواز خواهندكرد
و خورشيد و ستاره و ماه
از جداول ناشناس رها خواهند شد.
   **
 روزي بر اين سرزمين
بر تيزه هاي بي رحم  هر سنگ
قلبهاي له شده تپيدن آغاز خواهندكرد
و هر رهگذر قلبش را در سينه خود باز خواهد يافت.
روزي بر اين سرزمين
شب
زيباترين شب ، خواهد شكفت
و ماه
بر فراز قله دور دست
ساز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كوچك فراموش شده مرا خواهد نواخت
روزي بر اين سرزمين .
**
از تمام اشكهاي عالم خيسم
واز تمام فرداهاي عالم روشن .