چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۲

در بدرقه بانوی بزرگ پناهندگان و تبعیدیان.زنی بزرگ که پس از سی و سه سال آوارگی و غربت،به سفر رفت





در بدرقه مادر عصمت کوشالی،مادری شریف و مهربان از مادران  پناهندگان و تبعیدیان.زنی بزرگ که پس از سی و سه سال آوارگی و غربت،به سفر رفت
***
سحر است و هنوز
شب بر می آید، از پس شب
و نه روز
و در پشت دریچه گشوده بر روزگار
باد است که میوزد، غرق اشک
بارانست که می بارد،غرق خون
و دریچه را اگر باز کنم
صدای گریه گرسنگانست
و صدای شکستن استخوانها ،[موسیقی دوران ]ا
اگر پنبه در گوش نباشد، ا
با این همه می اندیشم
در پشت این دریچه
وای اگر آسمان تهی باشد، وای!ا
وای اگر خدا نباشد
تا با آغوشی گشوده به پیشواز این همه رنج آید
این همه درد و محبت و فریاد فرو خورده
به پیشواز تو ای خاتون!ا
تو، ای درخت سایه گستر شمالی
که تا بودی برگ بودی و میوه بودی وآشیان تمام پرندگان آواره،ا
حرمت زندگان بودی تا بودی
حرمت زندگان و مردگانی تاهستی
***
از حرمت تو بر قبای کهنه و مضحک خود وصله می زنیم
به بلاهت می اندیشیم که غرقه درشکوه مائی
وتو ساده تر از آن بودی و عظیم تر
که باکف-آبهای بی رمق شکوه آذین شوی، ا
مرهون منت توئیم وچون تو
وای کاش میدانستیم
ای کاش میدانستند
ای کاش.....ا
بیست و ششم سپتامبر 2010پنج صبح 

سفر

برای نازنین به سفر رفته مادرکوشالی
اسماعیل وفا
فشانده گیسوان در باد امشب
رود تا ذات هستی شاد امشب
بجا بنهاده تن،چون پیرهن او
رود آزاد در آزاد امشب
***
نه دیگر رنجی از شلاق شداد
نه دیگر دردی ازبیداد دجال
زپوچ قیل های هیچ، بس دور
ز هیچ پوچ های قال در قال
***
نه اندوهی دگر در جان پدیدار
نه دیگر تن شود پر درد و بیمار
نه دیگر هی صبوری در صبوری
به امیدی که شاید باز دیدار
****
به هر شش سو صفای کهکشانها
میان روشنائی های جانها
سبک تر از پری، پوید ، روانست
نه در بند مکانها نی زمانها
***
نگاهی میکند بر خاک از دور
پس از آن در میان نور در نور
شود پنهان به لبخند خدائی
که چون نی از نیستانش بدی دور
***
سفر خوش! جای تو مادر، نه اینجاست
که قدر «کهربا» با «که» برابر
برو آنجا که انسانیت و عشق
بود از هرچه در عالم فراتر
بیست و هفتم سپتامبر2010

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مادر
زنده باشى شاعر عزيز حداقل تو به ياد مادر بودى وشعرى در مدحش وخاطرش سرودى ايكاش انان كه ساليان با وعده ووعيد دروغ او وساير مادران را در غربت به اميد مراجعت هر جه زودتر به وطن فريفتن هم انقدر معرفت داشتند كه يادى از او بكنند حتما با خواندن شعر شما انها هم امروزيا فردا يادى از او خواهند كرد كه از غافله دور نمانند .
با تشكر از شاعر عزيز