چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۳

با من بیائین. اسماعیل وفا یغمائی. از مجموعه شعرها و نوشته های خانه خانم مکنزی شماره 3





در گوشه خیابان
گیتاریست پیر میخواند
در میان حیرت عابران :
احترام قانو ن جای خودش  
اما راههای دیگه ایم هس
میشه راه رفت و آواز خوند
می شه با ساز از حقیقت یه چیزائی گفت
واگه میبینین من شاخ در آوردم
تعجب نکنین
اصلن تعجب نکنین
خیلی طول کشید تا بفهمم
خیلی زیاد
شنیده بودم کلاغا صابون میدزن
وگربه ها موش  میگیرن
و خرسا زمستونو میخابن
اما نشنیده بودم شیرا قرمساق باشن
میبینم داره شاخاتون در میاد
صب کنین
با من بیاین
دنبال صدا و ساز من بیاین
میبرمتون به جنگل
می برمتون پیش اون شیره
 وبهتون نشون میدم... ثابت میکنم
یه شیری رو میشناسم
که هم درندس
هم دزده
و هم قرمساق
از اون قرمساقا
بامن بیائین ولی
مواظب بچه هاتون باشین
و زناتون
و جیباتون.....
**
درگوشه خیابان گیتاریست پیر میخواند
گیتاریست پیر خواهد خواند.....
هیجده ژانویه 2015 میلادی

هیچ نظری موجود نیست: