چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۳

آغاز و پایان جهان. اسماعیل وفا یغمائی

بوده ست جهان و آنچه در آن بوده
نی کم شده نی هیچ بر آن افزوده
آغاز در او نگشته هرگز آغاز
فرجام در او گمشده ای نابوده
***
ای گرمی آغاز جهان در لب تو
در آن دولب پر شرر  پر تب تو
بگشای دو چشم تا شود روز آغاز
در نی نی چشمان سراسر شب تو
***
بین دو عدم لبان تو یافت وجود
تا سهم دلم شود ز هر بود و نبود
یک لحظه گشودیم و ببستیم دو چشم
این بود حکایت و زمانش بربود
***
من در تو سراسر جهان را جویم
من در تو هر آنچه هست را میپویم 
من در دو لبت که چشمه ی آب حیات
بوی گل سرخ مرگ را می بویم
***
 یک تکه ای ازجهان و در توست نهان
[ای نازک نازنین من] کل جهان
چار عنصر و شش جهت توئی عریان باش
در جامه ندیده کس جهان را پنهان

ایکاش عدم شویم اما با هم
بی لحظه و دم شویم اما با هم
ایکاش نباشیم و ز سودای فراق
آسوده زغم شویم آما با هم
***
کی بوده که این جهان نبودست بگو
در بی زمنی زمان نبودست بگو
بودست جهان و تا بود خواهد بود 
حرفی اگرت خلاف آن هست بگو
***
با جزء خود، از کل جهان بگسستیم
با حلقه ی اطوارجهان پیوستیم
مرگ آید و بی نهایت کل جهان
آغوش کند باز! که شادا رستیم
***
 

دوشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۳

میزند سر از البرز آفتاب آزادی. اسماعیل وفا یغمائی

برای آینده برای روزی که ایران آزاد خواهد شد.چه ما باشیم چه نباشیم
اسماعیل وفا یغمائی
از مجموعه منتشر شده این شنگ شهر اشوب. با اندکی تغییر

 


میزند سر   از البرز، آفتاب آزادي
میرسد به پيروزي انقلاب آزادي
دفتر ستمكاري بسته میشود، تاریخ
می نویسد ايران را در كتاب آزادي
بر فراز دست خلق رطل مي به رقص آید
میشود لبالب جام از شراب آزادي
پير و خسته شد اين تن، در طريق اين توفان
تا شود جوان جانم ، با شباب آزادي
بوسه اي بگير اي دوست، دشمني فرامش كن
كاين بود به نزد ما فتح باب آزادي
شعله ای ز دوزخ گیر، در فکن به هر منبر
تا به تخت ننشيند، جز جناب آزادي
دوره خرد آید دانش آشيان سازد
در وطن ، نگهبانش، هان عقاب آزادي
مير و خان و شیخان ني گله فقيهان ني
رود ناب مي خواهم ني سراب آزادي
رو رهي دگر را زن اي حريف صنعتگر
آنچه را تو جوئي .چيست جز طناب آزادي
زين سپس خدا هم نيست نزد من بجز شيطان
از لبش بر آيد گر جز خطاب آزادي
از سه ره خراب امد ساقيا «وفا» امشب
هم خراب تو هم مي هم خراب آزادي