چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

جمعه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۴

غزل. خدای عاشقان. اسماعیل وفا یغمائی

 فراق روي تو ما را به سر زند گر تيغ
زخاطرم نرود لطف ان دو چشم بليغ
وصال، آتش شوق مرا چنان افروخت
كه هجر نيز خيال ترا كند تبليغ
چه از رموز دل و جان عاشقان دانند
تكاوران سياست به روزگار، دريغ
چو شرح عشق کنی گاوباز معرکه را
به چهره ،رنگ رخ از خون شود چو چهره ی بیغ 
به قتل عشق بمیدان چه شرزه آمده است
کسی که شهره شدی درمصاف و رزم به ریغ
ز مهر هیچ نیابد به دل، کسی که زجان
به کین عشق کمر بسته است با آزیغ
بهل که خیل کلاغان و طوطیان بکنند
به حکم خواجه سرانگشت ،مهر! جیغا ویغ
ولی سرود محبت کجا شود خاموش
اگر که بر سر او برق وهن تیغا تیغ
نه مهر ما به يكي حكم بود تا برآن
غبار مرگ بپاشند با يكي يرليغ
بیامدیم و گذشتیم  و پیشتر  ز سفر
به اشک و بوسه نوشتیم یادگار به میغ
مدار غم که به عالم نشسته است (وفا)
خداي عاشقي و عشق جاودان به ستيغ
1370
بیغ:فشارخون .دارنده ی فشار خون. کسی که چهره اش بخاطر فشار خون سرخ شود
ریغ: فرار کردن و فراری از صحنه جنگ
آزیغ: کینه ور
وهن: توهین
میغ: ابر
یرلیغ: حکم و فرمان

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۴

بیاد و برای هموطنان تحت ستم بهائی. اسماعیل وفا یغمائی

شد جمع نجاست تمام ایران
در قالب قد و قامت ملایان
زینرو به یقین هر آنچه غیر از اینها
چو ن اشک دو چشم خود مطهرمی دان
**
گفتم که نجاستی ! نجاست رنجید
گفتا که: منم به سهم خود،کود ومفید
توبی ثمری و دشمن هر چه ثمر
ای شیخ ترا با تو بباید سنجید
**
ای شیخ، بهائی نه، کلامت نجس است
از آن دهن نجس! پیامت نجس است
در آینه بنگرو به آئین ات نیز
ای آینه دار خود، مرام ات نجس است
**
در این وطن آنچه زآدمی یا حیوان
یا سنگ و گیاه و چشمه و کوهستان
شد زاده بود پاک چو انفاس سحر
الا زحکومت پلید شیخان