چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۴

چهار رباعی. اسماعیل وفا یغمائی




زاهد تو و بر جبین تو داغ خدا
سجاده ومهر و سبحه و ذکر و دعا
سجاده من تنی است زیبا اما
که داغ لبش بجاست روی لب ما
**
دیریست که من رهایم از هرچه الاه
از خالق و رب واز جناب الله
اما چو ترا به بر کشم میگویم
لاحول ولا قوه الا بالله
**
زیباست جهان زشت چون زیبائی  
تنها نیم ای یار چو تو با مائی
دلتنگ نیم که پیرگشتم، چون تو
دیروزی و امروزی و هم فردائی
**
ای کفر «وفا» ز لطف چشمت مقهور
ای معنی اعجاز و تجلای ظهور
گویم که خدا نیست! ولی می بینم
 در چشم ولب و روی تو او را مستور

یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۹۴

العشق اکبر. غزل. اسماعیل وفا یغمائی



دور از نگاه وچشم تو در قلب من عیان
لب تشنه تنت، تنم، ای آرزوی جان
در این هوار خون و جنون هرچه بود رفت
بر باد و میوزد  به لبان تو همچنان -
با صد هزار بوسه لبانم که سوخته ست
سوسو زنان به بام سرایت  در این شبان
بی شکر خیال لبت طاقتم کجاست*
با این نهاد تلخ که در این جهان نهان
با این نهاد تلخ که تخمیر خون و اشک
باشد به هر سپیده دمان ناشتای آن-
در این جهان که آتش بیداد زنده است
باخون کوه و رود و درخت و پرندگان
آوخ کجاست خواهر من! جنگل بزرگ؟
دریا!برادرم، به کجا شد برادران
چون گشت «زنده رود» و به «چی چست» چون گذشت**
وای ار رسد ز بعد «خزر» نوبت «عمان»
بگذار تا به بام برآیم بنام عشق
بی هیچ بیم و باک زشمشیر تیغ بان
بیزارم از خدا به خدا ،گرکه این خداست
در نفرتم دگر زنعیق موذنان***
بس قرنها گذشت و جهان را قواره کرد
اوهام ما  به قیچی صد گله روضه خوان
گفتیم از خدا و بتی قبله گاه ماست
کاو نیست غیر تحفه ی مشتی شترچران
اینک به بام دل ز جگربانگ برکشید
«العشق و اکبر» کاوست خداوند جاودان
«العشق و اکبر» کاوست کزو چرخ میزند
از ذره ها گرفته الی هرچه کهکشان
«العشق و اکبر» کاوست کزو زنده زندگیست
در رود بی توقف و پوینده ی زمان
من از تو ای تمامی قلبم از آن تو
رستم زهرچه بت زتماشای این رخان
وز بوسه-بوسه های لبت آیه های عشق
گلبانگ وحی بوی گل انگیخت در دهان
بیزارم از هر آنچه صدا جز نوای تو
بربسته ام دو دیده به غیر از تو در جهان
این نوشخند زنده اگر بر لبت نبود
این شهر بود بهر(وفا) کوی مردگان
لبخندی ای تمامت شادی که جان من
تاجان شور برکشد از شوق بادبان
اسماعیل وفا یغمائی
23 اوت 2015 میلادی اول شهریور 1394 خورشیدی
_________________________________-
* شکر با تشدشد روی کاف باید خوانده شود
* زنده رود: زاینده رود. چی چست. نام کهن دریاچه ارومیه
*** نعیق: صدای زاغان

جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۴

امامزاده اسماعیل وفا یغمائی



تاولهای طلا
تاولهای زمردین و سبز
تاولهای کاشی پوش آبی
تاولهای جهل و عجز و ناتوانی
بنگرید!
چه کرده اند قدیسان برای ما؟

**
در زیر اسمان میلولیم
وبر زمین میگرییم سر بر ضریح
تا سرنوشت ما را
                  شاید
قدیسی
      امامی
          امامزاده ای رقم زند
که تا زنده بود
شاید عارفی آرام
شاید مهاجمی مومن بر مرزهای ما
برای ربودن نان و خواهران ما
شاید جلادی گردن زن
یا بیکاره- مفتخواره ای
که از رقم زدن سرنوشت خویش ناتوان بود
و چون مرد
          زمان و خرافه 
ودریای مواج دهانهای دروغ روضه خوانان
بر فراز استخوانهای آنان
آسمان و ایمان ما را  بر مرداب خشکیده برافراشت
بنگرید!
قدیسان برای ما چه کرده اند
**
نه غیرت و نه شرم
زنده ایم و به مردانگی سبلت میتابانیم!!
ودر سودای اعجاز گورهای مردگان
فارغ از آن دار
که برای برادرمان در چها راه برپامیشود
و فارغ از آنکه در گور
استخوانهای مادرمان
در اشک غرقه است
بنگرید!
قدیسان برای ما چه کرده اند.
**
آه
گرداگرد درد و خدا و خرد
ضریحی بر اوریم از قلبها و چشمهای خویش
و به زیارت زندگی برویم
به زیارت خورشید و درخت سیب و گندم
و اعجاز چشمه روستا
قدیسی زنده و جاوید،
که عطش انسان و حیوان و درخت و خاک را
بی منت و بی درخواست
و بی طلب صدقه وشمع و گلاب و قفل شفا میدهد
و گرداگردش
صدای باد و شاخساران
و عطر علفها و نوای پرندگان
ضریح بر اورده اند
وزمزمه اش صدای خدای زیبای بی نام
و تلاوت تمام کتابهای آسمانی است....
هفت اوت 2015 میلادی