چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۴

اسماعیل وفا. چکامه برای کشتگان راه فضیلت و ازادی



چكامه
اسماعیل وفا یغمائی
برای کشتگان راه آزادی
شهیدان قتلهای زنجیره ای

«غم مخور اى دوست كاين جهان بنماند
آنچه تو مي بينى آنچنان بنماند» *ا
كار جهان جهنده غير جهش نيست
از تك و پو توسن زمان بنماند
پرچم ايران چنين فسرده و تاريك
بر سر بام زمان نوان بنماند**
خون شهيدان راه عشق و فضيلت
خشك به اين خطه بى گمان بنماند
بر سر اين سفره ى گشاده غارت
اجنبى خيره ميهمان بنماند
شاه برفت و ، فقيه و كنده و ساطور
با تو بگويم كه حكمران بنماند
انده اين مردمان نپايد ودژخيم
شاد زاندوه مردمان بنماند
انكه بر آنست تا كه رسم فقيهان
نو كند ازابلهى بدان بنماند
عهد جهالت گذشت و دور خريت
رسم و ره جاهلان !خران! بنماند
علم و خرد در مصاف جهل و تعصب
خامش و منكوب و بى زبان بنماند
چرخش تاريخ رو به پهنه فردا
در سفر خويش ناتوان بنماند
توده ملت چنين به ذلت و زنجير
تا به ابد تا به جاودان بنماند
اين همه دست شكوهمند به فرجام
باز و تهى رو به آسمان بنماند
بسته شود عاقبت ، گره شود آخر
در گرومعجز نهان بنماند
معجز پنهان نهان به ماست همان به
دست دعا رو به كهكشان بنماند
شرزه خدنگى است خشم ملت و اين تير!
تا به ابد در زه كمان بنماند
در كشدش دستهاى شعله ور خلق
تا ز شرير و ز شب نشان بنماند
رفت گر« آرش» ز نسل او وطن ما
بى يل و بى گرد و پهلوان بنماند
بحر خروشان توده موج زند تا
بى گهر اين بحر بيكران بنماند
تجربه كردم به خون و اشك در اين عمر
تجربه آن به دگر نهان بنماند
گر كه يلى هست ملت است و بجز او
گو كه نشانى ز قهرمان بنماند
هست اگر آرمان به غير رهائى
نيست، جز آن گو كه آرمان بنماند
زنده از آزاديم (وفا) و در اين ره
نيست غمى گر نه تن نه جان بنماند

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۴

کلاه از سر بر میگیرم اسماعیل وفا یغمائی



کلاه از سر بر میگیرم

اسماعیل وفا یغمائی
اگر زمین را به سگان و گرگان سپرده بودند
شاید زمین هنوز زیباترین سیاره ی زنده ی منظومه بود
با آبهایش و هواهایش ، و درختان و گیاهان و حشراتش




 اگر بوزینگان شاهان بودند وگربگان وزیران
اگرحاکمیت زمین در دست خرسان وگرازان بود
زمین به از این بود که هم اکنون
و این چنین به حاکمیت فیلان و کرگدنان و شیران
و آهوان و بزان و گوسفندان و... میاندیشم
بی آنکه بدانم 
چگونه میبینند 
وچگونه میاندیشند.



شاید ، گاهی، صاعقه ای، سیلابی
فوران آتشفشانی، زلزله ای
دراینجا و آن دور دست  میکشت و میگذشت
ونه اینچنین که ما کشته ایم و میکشیم و میگذریم.



چه هستیم ما آدمیان؟
نه قدرتمندان و ثروتمندان و شاهان و خدایگانان
بل ما بی قدرتان وبی ثروتان وبندگان و خادمان!
با زنگوله مضحک اشرف مخلوقات 
به ریش خویش آویخته
بی آنکه بیندیشیم که چه کرده ایم
با زمین و بازمان
و با هستی پیرامونمان


تاریخ تیره و تبار هیچ حیوان و حشره ای
تاریخ جنایت و قساوت و بیرحمی نیست
و تاریخ ما آدمیان هست.



گذشته ایم و میگذریم
بر راههای زمین  مومن و دروغزن 
و یاوه باف و وراج  و گزافه گوی
با اندیشه های تاریک و خدایان  و خویشتن جاهل و جلادمان
و درخت و آب و هوا و حیوان و اتش و خاک و خود را
بر دار میکشیم
و کشیده ایم




تاریخ تیره و تبار هیچ حیوان و حشره ای
تاریخ جنایت و قساوت و بیرحمی نیست
و تاریخ ما آدمیان هست.

**
به حسرت
گربه نشسته در پشت پنجره را مینگرم
و به احترام کلاه از سر بر میگیرم
به حسرت




به حسرت
گربه نشسته در پشت پنجره را مینگرم
و به احترام کلاه از سر بر میگیرم
به حسرت
و ایکاش سگی را میافتم تا سر برشانه اش بگذارم
و بغض خویش را بترکانم.....
اسماعیل وفا یغمائی
14 نوامبر 2015

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۴

بیشرفم بیشرفم بیشرف اسماعیل وفا یغمائی

اوایل سال 1358بود، سی و شش سال قبل.من بیست وپنج ساله بودم
«موسسه فرهنگی ابتکار» به سر پرستی آقایان برنوش و زال زاده دو مبارز شریف فرهنگی چپ تاسیس شده بود که کارش نشر نوار و کتابهای مناسب برای کودکان و نوجوانان بود.برنوش سخت بلند بالا بود با گیسوانی قلندر وار و زالزاده میانه بالا با سری طاس و چشمانی نجیب چون چشمان کبوترها.احمد شاملو از دوستان نزدیک این دو مبارز بود و کارهای صوتی اش را در این موسسه به ثمر میرساند.در آن هنگام مشغول تهیه نوارهای «کاشفان فروتن شوکران» و نوار و کتاب «یل و اژدها» بود.من هم در آن هنگام با  محمد سیدی کاشانی برای تهیه نوار و کتاب «میعاد با حنیف» و نیز تکثیر نخستین سرودهای سازمان مجاهدین به این موسسه رفت و آمد داشتم.جوانی بودم بیست و پنج شش ساله ومجاهد که دیدار گاه و بیگاه احمد شاملو شاعری که با کشف پاشنه خوابیده  و لباسی چو ن لباس کارگران ،میامد و از صبح تا شب با یقه باز و سیگار کشان مشغول کار بود و شنیدن حرفهای او برای من غنیمتی بود.البته شاملو بیشتر کار میکرد و کمتر حرف میزد ولی گاهی موقع نهار یا خوردن نان و پنیری در آشپزخانه فرصتی بود که حرفهای او را بشنوم. یکبار نمیدانم به چه مناسبتی صحبت به کاربرد کلمات مستهجن و  فحش و دشنام در اثار ادبی کشیده شد. زالزاده میگفت(نقل به مضمون) :
بکار بردن بعضی کلمات در نوشته های چوبک و یا هدایت و عبید  در جامعه ما موجب میشود که افراد با احتیاط با این آثار برخورد کنند و نوعی سانسور اتوماتیک در خواندن این آثار ایجاد شود.
شاملو در پاسخ زالزاده گفت:
شاعر و نویسنده اولا نمی تواند خودش را فقط با بدنه جامعه تنظیم کند و در ثانی زبان در جامعه  توسط خود همین مردم با خوب و بد و زشت و زیبایش ساخته میشود و بعد ما آن را میگیریم و تراش میدهیم ولی منبع زنده اصلی مردم اند از باسواد تا بیسواد زبان را آنها در شهر و روستا میرویانند . زبان ابزار تفهیم و تفاهم است و بدترین دشنامهاو کلمات بضرورتی مشخص و لازم ساخته میشود و حاوی پیامی است و میشود آنرا باید بکار برد.اما باید دید کی بکار میبرد و در کجا؟گاریچی محل بخاطر دعوا با سپور محله که سر بسر عیالش گذاشته یا ایرج میرزا و عبید بزرگ و هدایت و چوبک...
بحث برای من جالب بود و در خاطرم ماند . طی چند هفته ای که به آنجا رفت و آمد داشتم چندین بار از این صحبتهای کوتاه از زبان مردی که هیبت ناخواسته اش بمن اجازه نمیداد سئوالی از او بکنم بهره مند شدم. مردی که بر قله شعر معاصر ایران که مادر سایر هنرهاست میدرخشد زمان گذشت. زالزاده را در قتلهای زنجیره ای کشتند. شاملو به سفر رفت. من آواره مکانها و زمانها شدم.سیدی کاشانی در عراق است و... یاداشت اخیر سعید جمالی و بحثهای پیرامون آن مرا بیاد سی و شش سال قبل انداخت. گفتم یاداشتی بنویسم و نیز شعری.
البته شعر ربطی به صحبت برخاسته از درد و وجدان سعید جمالی گرامی ندارد
ایده ای است مربوط به اخلاقیات شماری از بومیانی از قبیله ای در جزیره ای بی نام در اقیانوس کبیر  که گویا بر اثر حوادث طبیعی به زیر آب فرو رفته است. اسم آن جزیره را متاسفانه فراموش کرده ام . میبخشید . سالخوردگی ست و شروع نسیان.....شعر هموزن با یکی از شعرهای نسیم شمال است که او هم شعر خود را مرهون صابر شاعر مترقی ترک است.
در اخر به حرف شاملو اضافه میکنم دشنام دادن بد نیست اگر بد بود مولانا و یغما و عبید و ایرج میرزا و خیلیهای دیگر نمیدادند.بنابراین نگران نباشید خدا هم بخشنده و ارحم الراحمین است و اگر عمری باشد در فرصتی بیشتر در باره کار برد دشنام در شعر و زبان فارسی خواهم نوشت.
اسماعیل وفا یغمائی



بیشرفم بیشرفم بیشرف
با مددی از شعری از نسیم شمال. جعفری ام جعفری ام جعفری
اسماعیل وفا یغمائی
******************
بیشرفم بیشرفم بی شرف
شرم و شرف کو؟ بنگر روی رف         (1=رف. هموزن صف. تاقچه)
بیشرفانیم همه صف به صف
تا برسد یونجه و کاه و علف
نعره زنم  همره آن نیز دف:
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
داخل آن کمپ گروهی اگر
داخل بنگال نمایند سر
دائم، همسایه به ر نج و خطر
برسرشان درد و بلا چون مطر      (2=مطر.هموزن ضرر. باران به عربی)
اجر همه، عهده ی شاه نجف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
خانه نو ساخته در بانلیو              (3= بانلیو همزن با رادیو بزبان فرانسه حومه شهر)
صد بار از خانه قبلی میو           (4=میو هموزن با میو بزبان فرانسه بهتر)
داخل آن توله سگم واق واق
میکند و گربه مخلص میو
سکه بود کار من از هر طرف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
دختردهساله اگر پیر شد
داخل آن کمپ و زجان سیر شد
موی سیاهش همه چون شیر شد
خسته و بیمار و زمین گیر شد
موضع من چیست؟منم بیطرف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
 دختر مخلص  به کجا؟«کمبریج»
دکتر و، آقا پسرم گیج و ویج
صاحب شرکت به «دبی» در خلیج
بنده و بانو شده اینجا بسیج
توی مجالس که بکوبیم کف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
شکر خدا که نوه ی من دوبار
گشته ز آقای خودش باردار
کرد به «ویلپنت» اگرچه ویار
توی زمستان به سه چارتا خیار
داد به او زود برادر «شرف»
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
گرچه بر ان کمپ بسی بمب ریخت
شیخ و بسی رشته جانها گسیخت
شکر خدا خاک عزا را نبیخت
بر سر این بنده و این شکل و ریخت
خوب بجا ماند  و نشد او تلف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
گاهگهی  میرسد اینجا خبر
ریخته برفرق مجاهدشرر
ما ننمائیم ولیکن ضرر
چونکه مواجب برسد مستمر
نعره زنم با دهنی پر زکف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
کم گله کن، چونکه بود ناروا
اینکه بود وضع شماها چرا
خون و خطر، لیک همی سهم ما
 امنیت و عشق  به اذن خدا
گر که نشد کشف کنون انکشف!
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
رهبر این جنبش پر جنب و جوش
چونکه فرو رفت به سوراخ موش
در تبعیت همه ی ما وحوش
آمده یکسر چو شتردر خروش
بعد نواله که خورم لفِّ و لف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
ما همگی خادم بانوی او
مخلص چشم و رخ و ابروی او
چاکر اخلاق وی و خوی او
جوجه و بزغاله و جوجوی او
بر در کاخش همگی صف به صف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
شب که رسد خانه کنم  خوب گرم
تکیه زنم بنده به مبلی ز چرم
باده زنم ، پسته خورم نرم نرم
با صنمی تازه و پر ناز و شرم
همچو یکی لوء لوء توی صدف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
چونکه مجاهد بزند دست و پا
غرقه به خون در شرر بمبها
 دست زکتف و سرش از تن جدا
بنده دو تا لنگ سر شانه ها
آینه ی خویش شوم با اسف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
صبح بگیرم به کف خود قلم
شق  کنمش همچو ذکر یاعلم  (5=ذکر. عربی. هموزن خطر. نر. پسر. آلت تناسلی نر)
منتقدان را بدهم صد رقم
فحش و بگیرم عوضش من درم
همره یک توبره زکاه و علف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
** 
گرچه بود منزل من سرد سیر!
گر چه منم دور زچشم تو! پیر
شکر خدا چونکه مرا وضع ایر
با دو «ویگرا»ست همانند شیر
دائم الاوقات منم در شعف
بیشرفم بیشرفم بیشرف  
**  
هرچه بگویند من امضا کنم
شرم و شرف را همه دولا کنم
 کون مبارک سوی بالا کنم
گردش در عالم اعلا کنم
چونکه بود اصل ز بهرم هدف
بیشرفم بیشرفم بیشرف
**
چیست هدف؟ کیسه قاقای ما
آخر برج از سوی آقای ما
جای جنابش روی چشمای ما
زیر دو تا بیضه او جای ما
چونکه ز هر شش جهت و شش طرف
بیشرفم بیشرفم بیشرف 

بیاری و به لطف خداوند ، و منجمله خدای شعر و قلم و انکه شعر را به خدمت حقیقت و حیات فرمان میدهدسروده شد در دوم نوامبر 2015 میلادی فی بلده باریس در حوالی سرای مرحوم صادق هدایت بادا که قبول افتد و توشه منزل اخرت گردد.

بنده فانی اسماعیل وفا یغمائی