چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

سه‌شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۵

پولاد و فرهنگ اسماعیل وفا یغمائی


پولاد و فرهنگ
اسماعیل وفا یغمائی
برای حاکمان مقتدر رزیم جهل و جنایت

کلنگها و پتکها در زندانند
ویرانگران و آفرینندگان در گور
در این شب دیجور اما
باران میبارد و میگذرد
باران خون
و باران اشک
تا اعماق 

         تا اعماق
                 تا اعماق
تا پی ها را بخیساند
و سقفها را بر سرتان فرو ریزد
**
پیر و خسته و خامش و تلخ ونیرومند
چون تکه سنگی شکسته و بی نام
بر زمینهای «پاسارگاد»
در کوچه های غربت
آخرین ترانه ام را به تکرار میخوانم

بر ساز غبار آلود [قلب خود] می نوازم
مضراب شکسته و خونین را
...
میخوانم:
وقتی تمام مبارزان روانه گورشدند
و تمام خائنان روانه اصطبل
وقتی نومیدی و سکوت و ترس
سیمای شما را در قاب خون و اقتدار
بر هر دیوار هر قلبی آویخت
و سکوت بر دهان فریاد، مهر کوبید
وقتی شلاق و سرنیزه 

به نهایت ارتفاع قامت خود رسید
و خرافه و جهل به نهایت غلظت
ووقتی.....
آنگاه
«چگور» خراسانی فریاد بر خواهد آ
و «دهل» بلوچان در کنار «قیچک»
و ویلن «یاحقی» هماواز تار «مجد»
و صدای«فرخزاد»در کنار«دلکش»
خواهند غرید
خسته ترین شاعران و کاتبان مرده و زنده
حتی نومید ترین
به سرودن آغاز خواهند کرد
که به سرودن آغاز کرده اند
«فردوسی» در کنار «فروغ»
«هدایت» در کنار «عین القضاه»
«لران» و «کردان» و «آذریان»
دوشادوش خواهند رقصید
زن ایرانی
             در برابر آینه
مژگان را تیر وابروان را کمان خواهدکرد
لبان را چون سرخگلی بوسه ریز
و رخان و گیسوان را عطر آمیز
تا با زیبائی درخشان خود
به جنگ این همه زشتی وپلشتی آید
و همه چیز 

           همه چیز 
                    همه چیز این ملت
از آغاز تا امروز
بدل به سلاحی خواهد شد تا بجنگد
و شما
همزمان با زاده شدن و بلوغ جنگاوران
ورستاخیز تمام رزم آوران مرده و کشته ی این ملت
از «یعقوب» تا «ستارخان»
صدای خرد شدن استخوانهای گندیده خود را
خواهید شنید
             و خواهید رفت
                             بی آنکه بدانید
قدرت فرهنگ ازتازیانه و پولاد بیشتر است.

**
من به هیچ قدیسی باور ندارم 

بی هراس از خدا و شیطان
فرزند تمامیت جهانم وخود تکه ای از آسمان
وخدا و شیطان
و دیریست 

           زمین و آدمی 
                         و حیوان و نبات
قدیسان منند
اما اگر زنده بمانم
شاعری را به کناری خواهم نهاد
ودر هیئت بنایی،
                  معماری
                        صنعتگری

                                  فعله ای فقر
مزار فرو ریخته تمام قدیسان سرزمینم
را تعمیر خواهم کرد
و بر گور هر یک گلی خواهم نهاد
اما اگر زنده بمانم
در هیئت بنائی، معماری، صنعتگری
بر گور هریک از شما جلادان
بپاس آنچه بر سر این میهن
و بر سر این ملت آوار کردید
آبریزگاهی خواهم ساخت
تا ملت من
بر استخوانهای شما بشاشد
از امروز
تا ابد.
بیست و سوم آذر 1395

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۵

از رباعی ها اسماعیل وفا یغمائی




از رباعی ها
اسماعیل وفا یغمائی
این کاغذ و این قلم بفرمان خداست
این شعر از اوست گر چه در دفتر ماست
ای ننگ خداوند، خدایت، مومن!!
وی وای  خدا!اگر خدای تو خداست
**
جز«داعش»و«القاعده»و «شخص امام»
کو خربزه ای ز باغ «حاجی اسلام»
گفتی که: «عزیز گشته پنهان »گفتم:
ما تجربه کردیم!! بر او هم سه سلام
**
«چنگیز» نماد مهر در پیش خدات
«تیمور»،خجسته - چهر در پیش خدات
بالله که ز «هیتلر»منم شرمنده
در پهنه ی این سپهر در پیش خدات
**
این «جنده – سرا» که نام او هست بهشت
وین «دوزخ گندیده» چو معمارش زشت
پهنای جهان توست ای مومن خوب
گیرم تو به مسجدی و یا دیر و کنشت
**
از «هول عذاب» و «شوق جاوید شدن»
بر گردن خود چو گاو افکنده رسن
ای بیخرد ار خدا و دینت این ست
لعنت ز چه میکنی تو بر اهریمن
**
گویند که عیب در مسلمانی ماست
ویران شده اسلام ز ویرانی ماست
ای یاوه که وارونه سخن سرکردند
چون زاده ی اسلام مسلمانی ماست
**
«اسلام عزیز» و «حضرت استعمار»
ز«ایران و ز ملتش» بر آورده دمار
آن یک به جهانی ز جهالت پر بار
این یک بنمود جیب خود را سرشار
**
فرزند جهانم و هر آنکو که در آن
اعجاز ظهور و پویش کون و مکان
اندر رگ من تپد هزاران خورشید
من در تپشم در رگ هر کاهکشان
**
پرورده مرا جهان! چرا ترسم از او
با اویم و بوده ام! چه میپرسم از او!
او زنده ی جاوید و در او مرگ و حیات
افزون نکند، نه نیز چیزی کم از او
**
وقتی که بود خواهرک من «ناهید»
وقتی که برارکم جناب «خورشید»
وقتی که جهان تمام فامیل من است
ای شیخ بگو من ز چه خواهم ترسید
**
این زلف تو آن آتش آغازین بود
سرشار ز عطر لاله و نسرین بود
می بوسمت و لب جهان می بوسم
کز این همه راه قصد و مقصد این بود

15 نوامبر2016 میلادی
اسماعیل وفا یغمائی

چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۵

کسی جان خود را نمی بوید اسماعیل وفا یغمائی


هزار دئودورانت برای زدودن بوی تن

زیر بغل،
       کشاله ران،
                نرمه گوش،
                          و انحنای گردن.
دماغها دیریست از کار افتاده است
هیچ کس جان خود را نمی بوید
کسی بوی ماه و آب و سبزه را درجان خود نمی یابد
کسی بوی گندروح را احساس نمی کند.



ده هزار کرم برای صاف کردن پوستهای چروکیده
و زیبائی های نیمه ویران
برای جنگیدنی مضحک با زمان! 
هیچ کرمی برای جانهای چروکیده وجود ندارد
 و هیچ جراحی پلاستیکی کار ساز نیست.



نرینه پیکرهای نیرومند ما!
خلاصه شده در خود
با بازوانی به ستبری ران گاو
در مقابل آینه
 و مادینه پیکرهائی نیرومندما
خلاصه شده در خود
پستانهائی به فرموده و پسند
که هوس  چریدن ولغزیدن  و فشردن را
 در دست و لب بیدار میکنند
و باسنهائی چراگاه هزار چشم،
در مقابل آینه
آینه ای برای تماشای روانهای نحیف وجود ندارد
روانهائی که همه چیز جز خود را از یاد برده اند
حتی اینکه باد  زنده است ومیوزد
کسی از گرسنگی میمیرد
 سنجاب و علف  و سگ خویشاوندان مایند
و دروغ و رذالت تاج شهریاری بر سرنهاده است.



چون تکه چوبی که تابوت سازانش میتراشند
در تراش هزار مذهب و رسول و خدا تراش خوردیم
در تلاش هزار دروغ و شعبده و مرداب
و کتابهای یبس آسمانی
وچون گریختیم
در زیر رنده جهانداران تراش میخوریم
که سوت زنان و شادیانه میتراشندمان
و به معیار و به قواره مان میکنند
در کارگاهی که در چارسوی آن
چهار آبشار خون
و چهار آبشار طلا
گوشهای پیر و هوشیار او را مینوازند.



هیچ کس جان خود را نمی بوید
هیچکس
و هیچکس نمیشنود
صدای توفان را
و جاروهای مهار ناپذیرش را....
اسماعیل وفا یغمائی
21سپتامبر 2016